سلام
از دیرباز انسان می دانسته که در جنوبی ترین نقطه ی کره ی زمین سرزمینی پوشیده از یخ وجود دارد که بی اندازه سرد و وحشی است . اما هرگز کسی جسارت سفر به آنجا را در خود ندیده بوده . در بهار سال 1900 کاپیتان روبرت فالکن اسکات انگلیسی با کشتی دیسکاوری و تجهیزات لازم به قطب جنوب رفت . مدت دو سال حضور کاپیتان اسکات و همراهانش در قطب با دشواریها و خطرات بی شماری همراه بود . اما زمانی که کشتی وسایل آنها در 1904 به انگلستان بازگشت مملو از نمونه ی سنگ و یخ و نقشه های قطب و اطلاعات مربوط به جانوران و آب مناطق مختلف قطب جنوب بود .
پیشروی گروه کاپیتان اسکات در قلب قطب جنوب به طول 920 کیلومتر ثبت شده بود و رویای بعدی اسکات رسیدن به مرکز قطب بود . یعنی مسافتی بیش از 1300 کیلومتر .
آماده کردن مقدمات سفر دوم برای اسکات که حالا یک قهرمان علمی برای کشورش محسوب می شد 6 سال به طول انجامید . دولت انگلستان همه ی هزینه های سفر را پذیرفت و اسکات دغدغه ای بابت پول نداشت . اسکات شخصا سورتمه هایی طراحی کرد که مانند تانک نوار فلزی گردان داشتند . تهیه ی لباسهایی ضخیم و بی اندازه گرم از بهترین و گران قیمت ترین پارچه ها و خرید 19 اسب و 34 سگ از سیبری , سردترین نقطه ی کشور روسیه اقداماتی بودند که کاپیتان اسکات برای سفر موفقیت آمیز به قطب انجام داد .
در یکم جون 1910 کاپیتان اسکات در میان بدرقه ی پرشور مردم کشورش , دانشمندان و روزنامه نگاران سفرش را برای افتخار آفرینی و فتح قطب جنوب آغاز کرد . نخستین مقصد کاپیتان اسکات نیوزیلند بود . برای تامین آذوقه ی سفر و رسیدن زمان مناسب برای سفر به قطب کشتی اسکات دو ماه در نیوزیلند پهلو گرفت . در روزهای پایانی آن 2 ماه خبری شگفت آور به کاپیتان اسکات رسید . روالد آموندسن یک دریانورد گمنام نروژی دو ماه پس از حرکت گروه اسکات از کشور خودش به قصد فتح قطب حرکت کرده بود و در طول اقامت دو ماهه ی کاپیتان اسکات در نیوزیلند از آنها جلو زده و در نزدیکی قطب قرار داشت .
خواه نا خواه مسابقه ی بزرگی آغاز شده بود . اسکات دستور حرکت سریع را صادر کرد . البته هیچ کس باور نمی کرد که این غریبه ی ناشناس توان رقابت با اسکات انگلیسی را داشته باشد .
وقتی کشتی قطب نورد و مجهز کاپیتان اسکات به قطب رسید مشاهده کردند که کشتی نه چندان مناسب و مجهز آموندسن در بهترین نقطه ی خلیج لنگر انداخته . پس برای آنکه اختلالی بوجود نیاید کشتی اسکات 100 کیلومتر دورتر لنگر انداخت .
آموندسن دریانوردی تجربی بود . یعنی بر خلاف اسکات که دانش آموخته ی رشته ی دریانوردی بود آموندسن فقط به صورت تجربی و از پدرش این فن را آموخته بود . 4 سال از اسکات جوانتر بود و بر خلاف اسکات دربار کشورش هیچ حمایت مالی از سفرش نکرده بود و او به زحمت زیاد توانسته بود هزینه ها و کشتی سفر را فراهم کند .
بر خلاف اسکات او تجربه ی سفر به قطب را هم قبل از این نداشت . فقط در آبهای قطبی دریانوردی کرده بود .
اما یک تفاوت عمده در این دو نفر بود . آموندسن بسیار با هوش تر از اسکات بود . اسکات اسب به همراه خود آورده بود که حیوان دشت است و گیاهخوار و تحمل شرایط قطبی را ندارد . سگهایش را هم از سیبری خریده بود که هر جه هست از قطب گرمتر و مساعد تر است . حال آنکه آموندسن فقط با خود سگ آورده بود و آن هم سگهای قطبی که از اسکیموهای قطب شمال خریداری شده بودند . یکی دیگر از اشتباهات اسکات این بود که به دلیل اتکا به نیروی اسبها سگ های کمتری با خود آورده بود به شکلی که تعداد سگها از افراد کمتر بود . اما آموندسن سگهای بیشتری نسبت به شمار افرادش همراه آورده بود .
از طرفی اسکات سورتمه های پیشرفته ای طراحی کرده بود , اما این سورتمه های مدرن بسیار سنگین بودند و حملشان بسیار سخت بود . در مقابل آموندسن از سورتمه های اسکیموها استفاده می کرد که هم سبک بودند هم محکم .
لباسهای گران قیمتی که اسکات برای اعضای گروهش تهیه کرده بود خیلی سنگین بودند و در صورت خیس شدن سنگین تر هم می شدند و خشک کردنشان هم کار بسیار سختی بود . اما آموندسن از لباسهای اسکیموها استفاده می کرد که گرم , سبک و ضد آب بودند .
مسیر حرکت آموندسن مستقیم و ساده بود , اما اسکات مسیر پر پیچ و خم و طولانی انتخاب کرد .
هوش آموندسن یک برتری دیگر هم برایش به ارمغان آورده بود . او که اهل یک سرزمین ذاتا سردسیر بود افرادش را به چوب اسکی مسلح کرده بود . پس آنها به جای راه رفتن در برف و یخ , بر روی آن می لغزیدند . اما افراد اسکات باید در زمین نا هموار قطبی راه می رفتند .
در طول پاییز و زمستان گروه اسکات در طول مسیرشان پناهگاههایی ساختند و سوخت و آذوقه در آنها انبار کردند تا در طول مسیر برگشت , گروه توشه داشته باشد . ظاهرا گروه آموندسن هم همین استراتژی را داشتند .
عاقبت در آغاز بهار قطبی زمانی که گروه اسکات برای حرکت آماده شدند گروه آموندسن یک ماه بود که حرکت کرده بود و 430 کیلومتر هم پیشروی کرده بود .
همه ی افراد گروه اسکات به حرکت درآمدند . در هر ایستگاه تعدادی از افراد بار خود را می گذاشتند و بر می گشتند تا این که در ایستگاه آخر فقط 5 نفر باقی ماندند که مسیر را تا مرکز قطب ادامه دهند . گروه اسکات با نخستین مشکل خود که مرگ پیاپی اسبها و سگهای کم طاقت سیبریایی بود مواجه شدند و این امر بردن ملزومات به حد کافی را با مشکل روبرو می کرد .
اسکات , ویلسون , اوتز , اوانس و بوئرز 5 مردی بودند که باید ماموریت نهایی را به سرانجام می رساندند .
7:59 ق.ظ در اکتبر 6th, 2010
سلام به وحید عزیز
وحید جان متن بسیار جالبی بود . لطفآ قسمت بعدی مطلب رو بگذار که بدجوری مشتاق شدم
2:35 ب.ظ در اکتبر 7th, 2010
بعضی وقتها اینقدر درگیر مقدمات و لوازم میشیم که از اصل مطلب جا می مونیم. درست مثل اسکات . آخرش اینه که انگیزه و خواست واقعی حرف اول رو می زنه.
10:30 ب.ظ در اکتبر 8th, 2010
سلام
10:30 ب.ظ در اکتبر 8th, 2010
متشکرم مطالب جالبی بود