Warning: Declaration of AVH_Walker_Category_Checklist::walk($elements, $max_depth) should be compatible with Walker::walk($elements, $max_depth, ...$args) in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-content/plugins/extended-categories-widget/4.2/class/avh-ec.widgets.php on line 62

Warning: Declaration of AVH_Walker_CategoryDropdown::walk($elements, $max_depth) should be compatible with Walker::walk($elements, $max_depth, ...$args) in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-content/plugins/extended-categories-widget/4.2/class/avh-ec.core.php on line 876

Warning: Parameter 2 to wp_hide_post_Public::query_posts_join() expected to be a reference, value given in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-includes/class-wp-hook.php on line 324
All « Category Groups « پرثوه

سلام

در نوشتار پیشین از چگونه مردن سیاستمداران و رهبران کشورها گفتیم و یادی هم از مرگ عجیب آغا محمدخان قاجار شد . از آنجایی که شاید برخی از دوستان و خوانندگان خوب پرثوه این حکایت را نشنیده باشند تصمیم گرفتم شرح کوتاهش را برایتان بنویسم .

آغا محمدخان قاجار که در نوجوانی در بارگاه عادلشاه , برادرزاده و جانشین نادر شاه افشار اخته شده بود دوران رشدش را به عنوان یک فرد خنثی سپری کرده بود . به همین دلیل از زیبایی و برازندگی خیره کننده ی دوران کودکی اش هیچ نمانده بود . چهره ای بدون ریش , با پوست چروک و روحی متلاطم و افسرده . قطعا تحقیر و توهینی که از سوی همه ی مردم چون آواری بر سر او می ریخته هم در نابسامانی های روحی اش نقش مهمی داشته .

آغا محمدخان که فهرست بلند بالایی از وحشی گری ها و خشونت های بی مانند از خودش نشان داده بود به چهره ای ترسناک برای همه بدل شده بود . حتی نزدیک ترین نزدیکانش هم از او می ترسیدند .

قتل عام های گسترده , تپه ساختن از چشمهای بر آمده ی مردم کرمان و صدور دستور تجاوز به زنان آنها , کور کردن لطفعلی خان زند و تجاوز گروهی به او و بسیاری اقدامات خشونت بار دیگر از این پادشاه خود خوانده یک هیولای تمام عیار ساخته بود .


 

در چنین احوالی بود که سفر جنگی به قفقاز برای دستیابی به شهر شوشا پیش آمد ( اسفندماه 1175 هجری خورشیدی ) . شهر که به چنگ سپاه آغا محمد خان افتاد شاه قاجار هوس کرد تفلیس را هم فتح کند .

دو روز از فتح شوشا گذشته بود که صبح زود در هوای سرد اسفندماه قفقاز یک خربزه برای شاه آوردند ( از آنجایی که خربزه یک میوه ی تابستانی است خربزه ی یاد شده بسیار ارزشمند بوده ) .

شاه که واله و شیدای خربزه بوده بسیار شادمان شده و همانجا نیمی از خربزه را می خورد و نیم دیگر را روی میز به جا می گذارد تا شب که برگشت بقیه را بخورد .

دو نگهبان جلوی چادر با این تصور که این تکه خربزه پس مانده ی صبحانه ی شاه است آنرا نوش جان می کنند .

شب , پس از بازگشت , آغا محمد خان از این رویداد بسیار خشمگین می شود و چون آن شب , شب جمعه بوده به دو نگهبان وعده می دهد که سحر گاه شنبه هر دویشان را می کشد . از آنجایی که او مردی بسیار با اراده و جدی بوده و در صورتی که تصمیمی می گرفته حتما آنرا اجرا می کرده دو نگهبان یقین پیدا می کنند که صبح شنبه می میرند .

به همین خاطر نیمه شب شنبه به بالین شاه می روند و او را می کشند . شاه قدر قدرت و خونریز و بی رحم به همین سادگی به خاطر یک تکه خربزه کشته می شود .

** منبع: شرح زندگانی من / تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه / نوشته : عبدالله مستوفی / نشر هرمس

سلام

هر روز در اطراف ما کسانی از دار دنیا می روند . هر یک به شکلی . یکی از بیماری و یکی از تصادف با خودرو یا موتور سیکلت , کسانی در آتش می سوزند و گروهی را برق می گیرد . مرگ ما مردم عادی , عادی است و توجهی جلب نمی کند .  ولی زمانی که به سیاست مداران و رهبران جوامع می رسیم حکایت چیز دیگری است . آنجاست که چگونه مردن بسیار مهم است .

شکل مرگ بزرگان سیاسی همانند برگی از کارنامه ی زندگی سیاسی شان است . به بابک خرمی نگاه کنید . بابک پس از 22 سال جنگ فراگیر و خستگی ناپذیر با سلطه ی شوم و خونریز اعراب , روزی که گرفتار و به دربار معتصم خلیفه ی عباسی برده شد چنان مردانه رفت و چنان مردانه مرد که با مرگش همه ی مجموعه ی دربار را خوار و خفیف کرد . از پس قرون متمادی و گذشت 1200 سال هنوز بابک یکی از بهترین الگوهای خوب مردن است .

در برابر بابک و همانندهایش , دیکتاتورهای خونخوار و خونریزی همچون همین معمر قذافی هم هستند که شکل مردنشان بیشتر از هرچیزی به یک لطیفه ی تلخ شبیه است .

سالها حکومت می کنی , مردم را به طبقات دوست و دشمن تقسیم می کنی , دوستان را بیش از حد ( از خون مردم ) می نوازی و برای دشمنان حکمی جز مرگ و عذاب نداری . خون می ریزی و بی سرپرست و یتیم و عزادار تحویل جامعه می دهی . با رفتارت همه را به سخره می گیری و تحقیر می کنی و در پایان در سنین کهولت چونان حیوانی ناتوان و بی پناه به دست مردم خشمگین می افتی و التماس می کنی که شلیک نکنید , لطفا شلیک نکنید .

با شگفتی به خونی که از شکستگی سرت بیرون می زند نگاه می کنی و باور نداری که این منم که سرم شکسته ؟ منی که افتخارم این بود که هیچ لباسی را دوبار نپوشیده ام اکنون لخت و عور و بی پناه و خوار و ذلیل زیر دست و پای مردم افتاده ام , کتک می خورم و التماس می کنم ؟ صدای شلیک را که می شنوی باورت نمی شود که حقیقتا شکم من بود که با گلوله دریده شد ؟  شلیک بعدی رشته ی افکارت را پاره می کند . چون این بار گلوله , اندیشه ی جنایتکارت را دریده .

حکایت ذلت قذافی , یگانه ( منحصر به فرد ) نیست . بسیاری دیگر از دیکتاتورهای خونخوار تاریخ به ذلت مرده اند . تازه قذافی خوش شانس بود که همانند نازیها یا حسنی مبارک به دام نیافتاد و کارش به دادگاه نکشید .

چاووشسکو دیکتاتور کمونیست رومانی روزی که در اوج قدرت در بالکن کاخش سخنرانی می کرد باور نداشت که تا چند دقیقه ی دیگر باید با هلی کوپتر از روی پشت بام کاخ بگریزد . در هنگام گریز هم باور نداشت که تا چند روز دیگر به خفت و خواری همچون کیسه ی گندم از یک نفربر پایین کشیده می شود تا در برابر جوخه ی اعدام نمایش مذبوحانه ی شهامت بدهد . ( فیلم )

حکایت تمثیلی فرعونی که از نیش پشه مرد اشاره ای هوشمندانه است به سرنوشت چنین دیکتاتورهایی که به خواری می میرند .

مرگ ابلهانه ی آغا محمدخان قاجار , مرگ نادر شاه افشار , سرنوشت تلخ رضا شــاه پهــلوی , مرگ شاه سلطان حسین صفوی , اشرف افغان  , اسکندر مقدونی , دستگیری صدام و رادوان کارادزیچ و سران حزب نازی و بی شمار رویدادهای دیگر تاریخی همگی حکایت ذلت کسانی است که بی دلیل دستشان به خون مردم آلوده شده .

اما مگر جنون قدرت می گذارد که کسی از تاریخ درس عبرت بگیرد ؟ شیب قدرت آنقدر تند است که کسی را یارای ایستادن و یا برگشتن نیست . مگر آنکه از همان روز نخست خودت را به سرآشیب نیندازی .

 

 

سلام

وقتی جمعه ی هفته ی گذشته جدایی نادر از سیمین را دیدم مصمم بودم که نوشتار شنبه را به این موضوع بسپارم که در کوران روزمرگی و گرفتاریهای کاری فراموش شد .

اگر هنر هفتم را دوست دارید و تا امروز این فیلم را ندیده اید درنگ نکنید , حتما بروید سینما , سوگند می خورم که پشیمان نمی شوید .

ابدا منظورم رقابت نابرابر و جنگ سیاســی این فیلم با موزیک ویدئوی بی سر و ته مسـعود خان ده نمـکـی نیست . اخــراجــی ها اصولا یک کار سینمایی نیست که بخواهد با اثر سینماگری در تراز اصغر فرهادی مورد مقایسه و رقابت قرار گیرد .

منظور من خود فیلم است . فیلمی که به همه ی ما این امیدواری را می دهد که هنوز هم می توان در سینمای ایران فیلم خوب ساخت . هنوز هم سینماگر خوب در ایران پرورش پیدا می کند که بتواند بدون فاکتورهایی مانند پسر خوشگل و دختر جذاب فیلم بسازد و عالی هم بسازد .

جدایی نادر و سیمین از آن دسته فیلمهایی است که از ثانیه ی نخست شما را درگیر داستان خود می کند و باور کنید که به دسته های صندلی سینما چنگ خواهید زد . اشتباه نکنید , نه صحنه ی اکشن دارد و نه هیچ کاراته بازی در فیلم  هنرنمایی می کند . داستان اجتماعی و دردهای مشترک شما و شخصیت های داستان است که میخکوبتان می کند . بازیگری ها چنان عالی است که باورتان نمی شود . آنجا است که متوجه می شوید چرا در جشنواره ی برلین خرس نقره ای را به تیم بازیگری داده اند و نه به یک بازیگر خاص .

به باور من فیلم خوب آن فیلمی نیست که همه بپسندندش . گمان می کنم فیلم خوب آن فیلمی است که مردم وقتی از سینما بیرون آمدند در خیابان و در حال رفتن درباره اش صحبت کنند .

اگر برای دیدن این فیلم به سینما رفته باشید حتما دیده اید که مردم خارج شده از سینما سخت و با هیجان مشغول بحث درباره ی فیلم هستند . مهم نیست که چقدر فیلم را پسندیده و یا نپسندیده باشند .

مهم این است که فیلم به اندیشیدن وادارشان کرده . در هنگامه ای که سریالهای تلویزیون را آن چنان ساده می سازند که حتی خوب یا بد بودن شخصیت های داستان را هم برای بیننده از زبان دیگر شخصیتها بیان می کنند چنین فیلمی که فکر مردم را به فعالیت وادارد غنیمت ارزشمندی است .

خلاصه که بشتابید که انصافا اگر کوتاهی کنید از چنگتان خواهد رفت .

به واقع رسانه های خانگی ( رایانه ها و پلیرهای خانگی ) ما را از لذت دیدن فیلم در سینما محروم کرده اند .

سلام

میمونهای برفی را می شناسید ؟ آنها بر خلاف سایر میمونها که همگی ساکن مناطق گرمسیر هستند در سردترین نقطه ی ژاپن زندگی می کنند . یعنی جایی که نزدیک به شش ماه از سال برف و یخ حکومت می کند . البته ذات میمونها که عوض نشده است .حساسیت آنها به سرما سر جای خود هست . پس این میمونها ناچارند که این مدت را در چشمه های اب گرم بمانند که یخ نزنند .

 

کلینیک پوست و مو

میمون برفی مجرد

چرت عمیق