Warning: Declaration of AVH_Walker_Category_Checklist::walk($elements, $max_depth) should be compatible with Walker::walk($elements, $max_depth, ...$args) in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-content/plugins/extended-categories-widget/4.2/class/avh-ec.widgets.php on line 62

Warning: Declaration of AVH_Walker_CategoryDropdown::walk($elements, $max_depth) should be compatible with Walker::walk($elements, $max_depth, ...$args) in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-content/plugins/extended-categories-widget/4.2/class/avh-ec.core.php on line 876

Warning: Parameter 2 to wp_hide_post_Public::query_posts_join() expected to be a reference, value given in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-includes/class-wp-hook.php on line 324
اجتماعی « پرثوه

سلام

از دیدگاه من قضیه ی کناره گیری پاپ بندیکت شانزدهم از رهـــبری کاتولیکهای جهان یکی از بهترین نشانه های حاکمیت منطق و برتری خرد گرایی بر هر سنت و رویه ی کهنی در دنیای امروز است . برابر گفته ی خود واتیکان بیش از ششصد سال است که هیچ پاپی از مقام خود کناره گیری نکرده .

benedict

به این معنی که هر کسی پاپ می شود تا زمان مرگ در همین سمت می ماند . قطعا در طول 600 سال اخیر فرسودگی و پیری پاپ ها یکی از مشکلات همیشگی واتیکان و کلیسای کاتولیک بوده و همواره چالشهای یک رییس ناتوان گریبانگیر این مجموعه ی اعتقادی , سیاسی بوده . ولی چون سنت حاکم , کناره گیری یک پاپ را بر نمی تافته ,این چالش به بخشی از تاریخ واتیکان تبدیل شده .

اما امروز در آغاز قرن 21 آنچنان خردگرایی و منطق گرایی گسترده شده که حتی پاپ هم آنرا بر سنتهای پوسیده و فرسوده ی کلیسای کاتولیک برتر می بییند و اعلام میکند که کهولت سن مانع انجام وظایف اش است . کلیسا هم گویا به صرافت افتاده که باید پاپ جوان تری برگزید .

بله , دوره , دوره ی خردگرایی است . نه سنت گرایی و نه تقدس گرایی , فقط خرد و منطق .

سلام

تصویر پایین یکی از عکسهای هنرمندانه ی سباستیائو سالگادو عکاس برزیلی است . از سالگادو عکسهای بسیاری به جا مانده که هر کدام برای خودشان دنیایی حرف نگفته هستند . پیش از این در پرثوه نوشته ای داشتیم درباره ی معدن طلای سراپلادا , معدنی که در آن کارگران به شکلی بی اندازه غیر انسانی به کار گرفته شده بودند و عکسهای همین آقای سالگادو تشت رسوایی آنرا از بام انداخت و باعث تعطیلی آن شد .

نوشته را از اینجا می توانید بخوانید .

عکس زیر که در آفریقا گرفته شده مردمی را نشان می دهد که از فرط گرسنگی و بی چارگی به حال مرگ افتاده اند و درخشان ترین بخش عکس صلیبی است که به گردن جوان سمت راست آویزان است .

cross-sebastiao_salgado

تصویر آنقدر گویاست که نیازی به هیچ گفت و گویی ندارد . فقط به بازگویی گفته ای از یک نویسنده ی آفریقایی بسنده می کنم :

زمانی که کشیشها به سرزمین ما آمدند , ما زمینهایمان را داشتیم و آنها کتاب مقدس در دست داشتند . ولی امروز , زمینهای ما از آن کشیشهاست و ما کتاب مقدس در دست داریم .

 

سلام

چندی است که دوست دارم چند خطی درباره ی این نگاره بنویسم . در شرح عکس آمده : مینیاتور ایرانی از دوره ی قرون وسطا , پیامبران الاهی , عیسی و موسی و ابراهیم در محضر پیامبر اسلام .

یعنی کسی که در سوی راست نگاره می بینیم محمد ابن عبدالله پیامبر اسلام است و پنج نفر روبرو , پیامبران نام آشنای دیگر هستند .

از شعله های آتشی که در پشت سرهای پنج نفر دست چپ کشیده شده می توان به قداست آنها در مقام پیامبران الاهی پی برد و از شعله های بزرگ و فراگیر که همه ی پیکر شخص دست راست را در بر گرفته اند می توانیم به باور خاتمیت حضرت محمد و مسلمان بودن شخص نگار گر پی ببریم .

تزیینات دیوارها که مساجد ایرانی را به یاد می آورند دلیل روشنی بر ایرانی بودن نگارگر هستند .

آنچه که در این میان خودنمایی می کند چهره ی زرد پوست و لباسهای مغولی همه ی پیامبران حاضر است . می دانیم که در میان زرد پوستان هیچ پیامبر الاهی پیدا نشده .

از میان پیامبران حاضر در این نقاشی هم اصل و نسب و پیشینه ی همه روشن است .

حضرت محمد و گویا ابراهیم از میان اعراب آمدند و عیسی و موسی هم که هر دو از بنی اســـراییـل بودند . پس روشن است که هیچ کدام زرد پوست یا مغول نبوده اند .

پس چرا نگار گر محترم این چنین خلاقیت شگرفی به کار برده و آنها را با چهره ی مغولها کشیده است ؟

پاسخ را حتما شما هم به خوبی می دانید . نگارگر محترم ( که نامش را نتوانستم پیدا کنم ) حتما در بارگاه شاه مغولی همچون تیمور یا یکی از هم نژادان او مشغول به خدمت بوده و برای به دست آوردن خوشنودی ارباب خود , حتی پیامبر دینش را هم به شکل او نقش زده است . حتی حالت احترام متقابل شخصیتهای این نگاره هم مغولی ( تحت تاثیر فرهنگ چین ) است . دستهایی که روبروی سینه در آستین فرو رفته اند .

این گونه کرنشها به زور و زورمندان را شاید بتوان به سرشت انسان ها نسبت داد . اما چیزی که روشن است , در میان همه ی مردم دنیا نسبت این کرنش برابر نیست و ما خاور میانه ای ها پیشینه بسیار تاریکی در این زمینه داریم .

خواندن تاریخ شرق بویژه سرزمین خودمان برای ما روشن می سازد که همه ی شاهان و قدرتمندان ناخودآگاه مجموعه ای از چاپلوسان و بادمجان دور قاب چینها را دور خود داشته اند که از بام تا شام مشغول مجیز گویی و چاپلوسی بوده اند و یکی از مهم ترین علتهای عقب ماندگی شرق را رقم زده اند . شگفتا که هنوز این ساختار در این گوشه ی دنیا به خوبی کارآمد و خواستنی است .

سلام

در پرثوه هرگز بنا نداشته ام که نوشته های دیگران را بازگو کنم . بجز بخش سرگرمی که تا زمانی که دل و دماغی بود هر از گاهی چیزی در آن می گذاشتم , همه ی نوشته ها از خودم هستند . چون نمی خواستم پرثوه بازتاب اندیشه ی دیگران باشد .

ولی امروز سنت را می شکنم و نوشته ای را که خیلی به دلم نشسته کپی و پیست می کنم . نوشته ی زیبایی از آقایی به نام مهدی خلجی در باب احساساتش نسبت به ایران . به این دلیل که دیدگاه ایشان همان باور خود من است که چندین بار در نوشته هایی موازی به آنها اشاره کرده ام .

===================================================================================

مهدی خلجی ( به نقل از صفحه ی شخصی شان در شبکه ی اجتماعی ) :

من معنای ایران را وقتی فهمیدم که ایران را ترک کردم. فاصله گرفتن برای تغییر رابطه‌ی «طبیعی» و نااندیشیده به رابطه‌ی خلاق با زادگاه ضروری است. در سال‌های گذشته به کشورها و شهرهای زیادی سفر کرده‌ و مردمان بسیاری دیده‌ام. بسیار جاها در جهان هست که از طبیعت ایران زیباتر است. تمدن‌هایی کهنه‌تر و تاریخ‌هایی زنده‌تر از ایران نیز وجود دارد. مردمان بافرهنگ و ادب و مهربان در جهان بسیارند. به خصوص که در کشورهای خاورمیانه تقریباً همه‌ی خصلت‌هایی را که ایرانیان دارند می‌توان دید؛ زشت و زیبا. فهمیدم که فخر کردن به زادگاه و سینه جلو دادن که من اهل فلان جا هستم، ریشه در عوامی و خامی دارد.
هیچ‌گاه دچار غم غربت نشدم. حسرت هیچ گذشته‌ای در دل‌ام نیست. در بیروت و پاریس و واشنگتن از شهر خودم آسوده و سبک‌بال‌ترم. بارها در این سه شهر زاده شدم.
اما ایران را دوست دارم. آن‌قدر که روزی نبود بی یاد آن برخیزم. در سال‌های بیرون از ایران، ایران بسی بیشتر با من بوده تا سال‌هایی که در ایران بودم. در این سال‌ها بیشتر به ایران اندیشیده‌ام تا وقتی که در ایران می‌زیستم. رابطه‌ی اندیشیده با ایران مهر مرا به این سرزمین روز به روز افزون کرد.
دانستم که «وطن‌پرستی» شعار عوام و سیاست‌مداران عوام‌فریب است. اما ایران‌دوستانِ واقعی همان‌ها هستند که ایران را به مثابه‌ی هویتی فرهنگی- تمدنی ساخته‌اند؛ یعنی اهل فرهنگ؛ کسانی که تاریخ آن را می‌نویسند و آینده‌ی آن را می‌سازند. برای من فخر ورزیدن به ایران رنگ باخت و جای آن را تمنایی ژرف برای بهبود و پیشرفت آن گرفت. بسیاری را دیدم که متعصبانه ایران را می‌پرستند و شماری دیگر که از ایرانی بودن خود شرمسارند. اما من نه می‌پرستم‌اش نه از آن شرم دارم. به آینده‌ی آن می‌اندیشم و به سهمی که به مثابه‌ی یک شهروند می‌توانم در بالاتر نشستن آن بگزارم.
روز به روز کشف کردم که هر جا باشم و هر سبک بزیم، ایرانی‌تر از آن هستم که حتا خودم گاه می‌توانم تصور کنم. هنوز به زبان فارسی خواب می‌بینم و هنوز مکان‌ها در خواب من در ایران‌اند. ایران را دوست دارم بدون آن‌که این دوست داشتن بتواند چشم‌های من را بر زشتی‌های تاریخ‌اش و کژی رفتار مردم‌اش ببندد. خودم ایران متجسد شدم. کلنجار رفتن با خودم و سعی در اصلاح فکر و اخلاق‌ام انگار عین کلنجار با ایران شد. ایران را دوست دارم همان‌طور که خودم را دوست دارم؛ بی‌آن‌که کاستی‌ها و ناراستی‌هایش را بتوانم بپوشم یا بتوانم دمی از غم‌خواری برای فردایش دست بشویم. دریافتم آن‌ها که هویتِ فکری، فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایران را نقد می‌کنند محبوب اهل سلطه و عوام نیستند اما از قضا بهترین دوستداران ایران‌اند؛ همان‌طور که راز مرا کسانی دانستند که از این رو به آن رویم گرداندند. آینده‌ی ایران آینده‌ی خودِ من است. با این تفاوت که من چند سالی بیشتر در سرای طبیعت نمی‌مانم، اما آرزو دارم تا جهان در کار بودن است، ایران پویا بماند.