سلام
ناصر حجازی فوتبالیست بزرگ و مرد رک گوی ورزش ایران که مدتهاست با بیماری کشنده ی سرطان دست و پنجه نرم می کند پس از پشت سر گذاشتن یک دوره پرتو درمانی گویا از دیروز به کما رفته و پزشکان شانس زیادی برای بازگشتش قایل نیستند . قلب ناصر خان با دستگاه می تپد و از او قطع امید شده است .
لطفا با هر باور و اعتقادی که دارید برایش دعا کنید .
چند سالی است که در همه ی زمینه ها بزرگترینهایمان را از دست میدهیم و شاید حجازی هم ادامه ی راهی باشد که بزرگانی نظیر مشکاتیان و شکیبایی و خیلی های دیگر رفتند ؟
شاید حجازی آنطور که می گویند بزرگترین دروازه بان تاریخ فوتبال ایران نباشد و کسی مانند عابدزاده برتر از او باشد . اما انصافا که یکی از معدود فوتبالیستهای اهل مطالعه و باسواد کشور بود .
حیف است امثال حجازی از دست بروند . امیدواریم که پیش بینی پزشکان به حقیقت نپیوندد و ناصر خان به جامعه ی ورزش ایران بازگردد .
سلام
تاریخ ایران قصه ی پر غصه ی حــکـام و سلاطینی است که در بی سوادی و بی کفایتی و بی بخاری گوی سبقت را از هم می دزدیده و هر یک به نوبه ی خود بیشترین زیانها را به مملکت می زده اند .
هر چه این داستان پر آب چشم را زیر و رو می کنی افسوست بیشتر می شود .
ببری خان نام گربه ی محبوب ناصرالدین شاه بوده است . گربه , آلاپلنگی بوده و به زبیده خانم , یکی از زنان حرمسرا تعلق داشته . نمی دانم که نام ببری خان را چه کسی انتخاب کرده , اما بسیار جالب است , گربه پلنگی بوده و ماده , یعنی نه ببری بوده و نه خان !! این از این .
سرکار خانم ببری خان !!!
روزی که ناصرالدین شاه سخت بیمار بوده و تب تندی داشته این گربه ی تازه زایمان کرده مشغول جا به جایی بچه هایش بوده و دربار هم چنان بی در و پیکر بوده که این گربه در همان حرمسرا زایمان کرده و در همان جا هم بچه هایش را بزرگ می کرده . خلاصه گربه در حالی که یکی از بچه ها را به دندان داشته از کنار بستر شاه می گذشته که کسی وارد اتاق می شود و در را می بندد . راه خروجی گربه که بسته می شود سرگردان و بلاتکلیف یک دور , دور بستر می چرخد و پایین پای شاه می ایستد . زبیده خانم , صاحب گربه از راه چاپلوسی و خودشیرینی این رویداد را نشانه ی بهبودی شاه شناخته و به وی مژده ی بریده شدن تب را می دهد .
از قضا سپیده دم فردا تب می برد و شاه بهتر می شود . از آن پس گربه می شود محبوب و مقرب درگاه . گویا درباریان هر کدام خواسته ای داشته اند نوشته و به گردن گربه می انداخته اند و شاه ( که از نظر عقلی ظاهرا کودکی بیش نبوده ) بی درنگ آنرا می پذیرفته . عزل و نصبهای زیادی با عریضه های گردن این گربه انجام می شود و حکمهای زیادی صادر می شود . بر اساس خاطرات عین السلطان اطرافیان شاه محکومین به مرگ را با این گربه نجات داده و حتی اضافه حقوق هم برایشان می گرفته اند و بسیاری از مدیران لایق و توانمند را هم با عریضه های گردن او از کار بر کنار می کرده اند و شاه در این میان فقط نقش عاشق گربه را بازی می کرده است . تمامی تشریفات درباری در حق این حیوان اجرا می شده و بستر حریر و اطلس برایش فراهم شده بوده , در شرایطی که مردم گروه گروه از بیماری و فقر و بیچارگی می مردند و قدرتهای خارجی یکسره درحال دزدیدن بخشهای خاک ما بوده اند . شاه در این میانه از شاه بودن فقط آسایش خودش را می شناخته و بس .
روزی که ببری خان در جاجرود بیمار می شود کالسکه ی 8 اسبه ی دربار او را به شهر بر می گرداند تا آب و هوای بهتر دربار باعث بهبودی اش شود که نمی شود و گربه تلف می شود . بدن گربه ی مرده را در پارچه ای ابریشمی می پیچند و در باغ دفن می کنند و تا 10 روز جرات نمی کنند که خبر مرگ او را به شاه بدهند که پس از آن خودش گویا متوجه می شود .
شاهان قاجار این گونه مملکت داری می کرده اند که داغستان , گرجستان , ارمنستان , آذربایگان و افغانستان را به سادگی از دست می دهند و حوزه ی نفوذ بیگانگان را در کشور چنان گسترده می کنند که انگلستان با یک قحطی , نیمی از مردم ایران را [ در دوران جنگ جهانی نخست ] به کام مرگ می فرستد . در همه ی این مقاطع شاه مشغول گربه بازی یا بازی های دیگر بوده و کاری به امور مملکت نداشته .
سلام
گمان می کنم آهسته آهسته آمار پستهای معرفی فیلم در پرثوه از حد استاندارد بالاتر می رود , ولی خب , چه می شود کرد ؟ از روز نخست در پرثوه بنا بر اشتراک گذاری آموخته ها و آگاهی ها بود . هنر هفتم هم یکی از مهمترین ابزارهای گسترش آگاهی است دیگر .
فیلمی که امروز مرا تحت تاثیر قرار داد پژوهش ( The experiment ) ساخته ی پاول شرینگ ( یا یک چیزی شبیه این ) به سال 2010 است . گروهی انسان بی پول برای یک آگهی استخدام موقت به یک مرکز پژوهشی مراجعه می کنند .
آگهی اعلام می کند که به چند نفر برای یک آزمایش رفتار سنجی نیاز دارد . در مرکز پژوهشی به افراد اطمینان می دهند که آزمایش ها کاملا امن و بی خطر هستند و ویژگی مهمشان این است که برای مدت 2 هفته افراد مورد آزمایش ایزوله هستند و از مکان نگهداری نمی توانند خارج شوند و اگر شدند آزمایش تعطیل است و پولی نصیب هیچ کس نمی شود . ( مبلغ هم کاملا وسوسه کننده است , روزی 1000 دلار ) . محل آزمایش یک زندان است که یک سوم افراد زندان بان و دو سوم دیگر زندانی می شوند . در کوتاهترین زمان ممکن , درگیری ها و گرفتاریها بین کسانی که در عمل هیچ فرقی با هم ندارند و فقط به ظاهر در جایگاههای متفاوتی قرار گرفته اند بروز می کند . زندان بانها در یک بازه ی زمانی یکی دو روزه به زندان بانهای واقعی بدل می شوند . زندانیها را محروم می کنند , کتک می زنند , تحقیر می کنند , آزار جنسی می دهند و . . . .
فیلم به روشنی بیان می کند که هرکسی که در جایگاه بالادست و صاحب قدرت قرار بگیرد می تواند استعداد بی رحمی و اسـتبداد را بروز بدهد . تجربه ی تاریخ هم بیانگر همین امر است که هر انسان ساده و دلسوز و دلرحمی در زمان به قدرت رسیدن کوتاه زمانی نیاز داشته تا به یک مسـتبد زورگـو و بی رحم و بی گذشت بدل شود .
آن چیزی که وظیفه ی دیگر انسانهاست تلاش برای جلوگیری از بوجود آمدن این شرایط است .
کوههای سر به فلک کشیده ی قدرت هر فرد بالانشینی را دچار توهم برتری خواهند کرد . افراد عادی اجتماع نباید بگذارند قدرت یک جا جمع شده و کوه بسازد . تنها راه نجات , شکسته شدن قدرت و تقسیم آن در سطح اجتماع است ( دمـوکـراســی ) .
در همین فیلم شخص آرام و مهربان و دست بر قضا با ایمانی که کتاب مقدسش همواره در دست حمل می شود وقتی که به طور ناخوداگاه و اتفاقی در جایگاه رییس نگهبانان قرار می گیرد به بهانه ی برقراری نظم و عمل به قوانین از هیچ پلیدی فروگذار نمی کند .
در یک مقطع از فیلم شخصیت اصلی داستان در پاسخ به دیدگاه هم سلولی اش که باور دارد : “ما مثل حیوانات درون قفس هستیم , قوی ضعیف را می خورد” پاسخ می دهد : “به نظر من ما در بالاترین قسمت هرم تکامل میمونها هستیم .”
وقتی در پایان فیلم پس از شورش زندانیها و شکست خوردن زندان بانان آزمایش به پایان می رسد همان زندانی از شخصیت اصلی می پرسد : ” هنوز هم باور داری که ما برترین نسل تکامل میمونها هستیم ؟” وی می گوید : “ بله , چون هنوز هم می توانیم کاری بکنیم “
سلام
در تعریف ناسیونالیسم یا ملی گرایی آماده است :
ملیگرایی، ملتباوری، یا ناسیونالیسم نوعی آگاهی جمعی است، یعنی آگاهی به تعلق به ملت که آنرا «آگاهی ملی» میخوانند. آگاهی ملی، اغلب پدیدآورنده حس وفاداری، شور، و دلبستگی افراد به عناصر تشکیلدهنده ملت (نژاد، زبان، سنتها و عادتها، ارزشهای اجتماعی، اخلاقی، و به طور کلی فرهنگ) است و گاه موجب بزرگداشت مبالغهآمیز از آنها و اعتقاد به برتری این مظاهر بر مظاهر ملی دیگر ملتهای میشود.
برداشتها و دیدگاههای گوناگونی نسبت به این ایده وجود دارد . گروهی موافق و هوادار آن هستند و گروهی مخالف و دشمن آن .
مخالفین به رویدادهای خونباری که در نتیجه ی ناسیونالیسم تندرو در دنیا شکل گرفته اشاره می کنند و ایده ی ملی گرایی را خطرناک و ویرانگر می دانند . مانند جنگ جهانی دوم و یا جنایات نئونازی ها در دهه های گذشته در چند کشور اروپایی .
اما اگر کمی منصفانه به قضیه نگاه کنیم می بینیم که هر ایده ای وقتی شکل تندروانه ( افراطی ) به خود بگیرد ویرانگر می شود و این امر منحصر به ملی گرایی نیست . ایده ی سوسیالیسم زمانی که با تندروی آمیخته شد کمونیسم خونخوار شوروی را ساخت که در یک دوره ی چند ساله 10 میلیون انسان بی گناه را به کام مرگ فرستاد یا در کامبوج یک سوم جمعیت کل کشور را به خاک و خون کشاند , یعنی 2 میلیون نفر .
در حقیقت همانطور که بخش نخست تعریف می گوید ملی گرایی باعث دلبستگی و شور و وفاداری به عناصر تشکیل دهنده ی ملت می شود . آیا این شور و وفاداری و دلبستگی ( صد البته که بدون نگاه تندروانه ) فاکتورهای مثبتی نیستند ؟
به گمان من اگر از ملی گرایی بترسیم و از آن دوری کنیم به ناچار باید در دام ایده های متضاد ملی گرایی بیافتیم . ایده هایی نظیر جهان وطنی و جامـعه ی جـهانــی اسـلامـی .
تجربه و سابقه ی این ایده ها در دنیا روشن است . ایده ی جهان وطنی کمونیستها نشان داد که نتیجه ای جز بندگی و اسارت همگان در بر ندارد و کسی را هم بهره مند نمی کند .
ایده ی جامـعه ی جـهانــی اسـلامـی هم در طی سی و دو سال انقـلـاب اسـلـامی به همه ی ما ثابت کرده که جز هزینه چیزی برایمان ندارد . با پیروی از این ایده امروز ما کسانی را برادران خود می دانیم که آنها به هیچ روی خودشان را برادر ما نمی دانند .
سالهاست که حمایت از مردم فلـسطـین سنگین ترین هزینه های تاریخ را برای ما در پی داشته است . نتیجه چه بود ؟ محموله ی خون ارسالی از طرف ایران برای مجروحین غـزه با این استدلال که خون شیـعه نجـس است برگشت داده شد .
در آغاز دهه ی هفتاد شمسی حمایت گسترده ای از مردم مظلوم بوسنی انجام شد . نتیجه , نفرت بی پایان بوسنیایی ها از ایرانیان بود و این باور که ادامه ی جنگ در بالکان زیر سر ایرانی هاست .
از آغاز انـقلاب , سـوریـه همچون نوزادی نارس , شیره ی جان کشور ما را می مکد تا زنده بماند , اما همزمان , دولت سـوریه , لاییک و هم پیمان دولت آمریکا هم هست .
در صورت وجود ملی گرایی ما کمتر تن به چنین هزینه های بی فایده ای خواهیم داد .
اگر کمی ملی گرا بودیم دیگر آمار اشتغال افاغنه در کشورمان آنقدر بالا نمی رفت تا زنگ خطر برای ایرانیان بیکار به صدا درآید .
اگر فقط کمی ملی گرایی داشتیم به تولیدات ایرانی گوشه ی چشمی می داشتیم تا کالاهای تقلبی چینی یکی یکی نابودشان نکنند .
اگر اندکی ملی گراتر بودیم در میوه فروشی , میوه ی ایرانی می خریدیم تا پرتقال مصری و نارنگی پاکستانی و سیب فرانسوی و گلابی ترکیه و چه و چه به چند برابر قیمت به ما قالب نشوند .
اندکی همگرایی ملی کافی بود تا آذری ها , کردها , اعراب جنوب و دیگر اقوام این مرز و بوم ساز جدایی و استقلال کوک نکنند و یک مسابقه ی فوتبال در لیگ برتر تبدیل به جنگ استقلال یک قومیت نشود .
ملی گرایی باعث شده که اعراب تلاش کنند تاریخ و فرهنگ نداشته شان را با تغییر نام خلیج فارس به دست آورند , نفی ملی گرایی از طرف ما باعث می شود که مهم ترین مقام اجرایی کشورمان بگوید این خلیج , خلیج دوستی است , پارس و عربش مهم نیست !!!
ملی گرایی , مولانا را ترک می کند , ابن سینا را تاجیک و ناصر خسرو را افغانی . نفی ملی گرایی سکوت را تجویز می کند تا همه ی این اقدامات همسایه های تهی دستمان به بار بنشیند ما به جای آنها تهی دست بشویم .
زیانهای نفی ملی گرایی کم نیستند . تا زمانی که از ناسیونالیسم بترسیم گرفتاریهایی از این دست ما را رها نخواهند کرد .
“روز فردوسی , بزرگ مرد زبان پارسی گرامی باد”