سلام
می خواستم درباره ی جرج مالوری نخستین فاتح احتمالی قله ی اورست نوشتاری فرا هم کنم که در 1924 با همنوردش اندرو اروین تا 100 متری قله ی اورست دیده شدند و پس از آن به دلیل مه غلیظ دیده نشدند و رفتند به آنجا که برگشتی ندارد .
اما دیروز پشیمان شدم و گفتم اگر می خواهم بنویسم بهتر است نخست از لیلا اسفندیاری بنویسم که بانوی کوهنورد هم وطنم بود و نخستین بانویی بود که شهامت حمله به قله های دشوار و بلند دنیا و رفتن به ژرفای غارهای ترسناک را داشت و برای رسیدن به قله های افتخار از هیچ تلاشی ( حتی فروختن خانه ی شخصی اش برای فراهم آوردن هزینه های صعود ) فروگذار نکرده بود . او که قله ی نانگاپاربات را فتح کرده و تا منزل پایانی قله ی کی 2 رفته بود . او که در 31 تیر امسال در صعود تنها و مستقل به گاشربروم 2 پیروزمند بود و در راه بازگشت فروافتاد و بام دنیا را آرامگاه ابدی خود ساخت .
اما جست و جو برای گردآوری آگاهی های کافی در این زمینه باز هم رساندم به آنجایی که همیشه می رسم . به نالیدن و ابراز نگرانی .
جریان اینگونه است که در سفر برای صعود به نانگاپاربات** یکی از اعضای تیم 7 نفره ی باشگاه دماوند به نام سامان نعمتی در نزدیکی قله توش و توانش را از دست می دهد و به دشواری راه را دنبال می کرده . کاظم فریدیان سرپرست گروه از او می خواهد که آهسته آهسته به پایین بازگردد تا دیگران به قله رفته و بازگردند و سپس همه با هم فرود آیند ( درخواست کاملا منطقی بوده , چون یک نفر که خسته و ناتوان باشد هم پیشروی بقیه را کند می کند و هم خطر سقوط و رویدادهای تلخ دیگر را زیاد می کند ) . از آنجا که این برنامه ی صعود به هیچ وجه مورد پشتیبانی فدراسیون کوهنوردی نبوده همه ی اعضای گروه با هزینه ی شخصی پا به این راه پر خطر گذاشته بودند.
به همین دلیل هیچ کدام از اعضای گروه نمی خواسته اند که دستیابی شان به قله ناکام بماند . بر پایه ی ادعای اعضای گروه , حتی 2 نفر حاضر می شوند که با سامان بمانند تا دیگران بروند و برگردند . اما سامان بازگشت را نمی پذیرفته . کار به مشاجره می رسد و سامان از همه می خواهد که بروند و تنهایش بگذارند . همه می روند و او به جای بازگشت راه صعود را پی می گیرد , آن هم از یک مسیر دیگر !! سامان به همه ی هشدارها برای بازگشت یا ماندن در جای خودش بی توجهی کرده و به راه ادامه می دهد . گروه در بازگشت او را گم می کنند و در همان زمان هم توفان در می گیرد که باعث می شود اعضای گروه برای بازگشت به کمپ با دشواری زیادی مواجه شوند . به دلیل توفان از پایین به گروه دستور بازگشت داده می شود و آنها هم پس از 3 ساعت خوابیدن باز می گردند . یک چادر و بی سیم و وسایل لازم هم برای سامان به جا می گذارند . آنها به سادگی دوست و همراهشان را در کوه جا گذاشته و پایین می آیند و پس از رایزنی با تهران و اعلام رویداد , جشن صعود می گیرند و کیک می برند ؟؟!!! گویا تازه یک روز پس از این حادثه از تهران درخواست اعزام هلی کوپتر برای جست و جوی سامان می شود که دیگر دیر بوده سامان برای همیشه در نانگاپاربات می ماند .
گویا به همان دلیلی که عرض کردم ( هزینه ی شخصی ) تامین هزینه ی کرایه و سوخت هلی کوپتر مسئله ای بوده و باید کسی از ایران آنرا گردن می گرفته .
در این میان : 1) هزینه ی هلی کوپتر باعث می شود تا اعضای گروه از مقامات پاکستان درخواست هلی کوپتر نکنند . 2 ) باشگاه دماوند با تاخیر و مکث تصمیم به تامین این هزینه بگیرد . 3 ) به دلیل اختلاف نظر و سابقه ی درگیری میان فدراسیون کوهنوردی و این باشگاه , فدراسیون هم ( که به هر حال از انتقام نباید غافل باشد ) با تاخیر تن به ارسال رسمی درخواست بدهد و 4 ) توفان و شرایط بد آب و هوایی هم مزید بر علت شده و خلاصه ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم می دهند تا سامان نعمتی در کوه بمیرد .
راستش سخت دلم گرفت .
دلم گرفت از آن کوهنورد حرفه ای که نه شهامت پذیرش شکست را داشته و نه روحیه ی کار گروهی . از آن گروه کوهنوردی کاملا حرفه ای که به سادگی حاضر می شود دوست و همراه و هم نوردش را تنها بگذارد تا حتما هر 5 نفر طعم بودن در قله را بچشند .
دلم گرفت از آن کیکی که بریده شد , در همان زمانی که یکی از اعضای گروه با مرگ دست و پنجه نرم می کرد . دلم گرفت از آن باشگاهی که تازه یک روز پس از گم شدن کوهنوردش با خودش به توافق می رسد که هزینه ی هلی کوپتر را پرداخت کند . از آن فدراسیونی که شعار منحوس :” به ما چه ؟ ” را سر لوحه ی کارش قرار داده .
در سراسر این رویداد یک نوع لگام گسیختگی و بی تابی دیده می شود . گونه ای از افسار گسیختگی که امروز به صورت یک بیماری همگانی در کشورمان همه گیر است . از همین کوهنوردی بگیر و برو تا پایین .
در تمام تاریخ کوهنوردی ما تا آغاز دهه ی 80 فقط 100 کوهنورد در کوهستان جان باختند و از سال 80 به این طرف بیش از 150 نفر . این نشان از همان افسار گسیختگی دارد . از بی تابی و فشار درونی . کوهنوردان به جای در نظر گرفتن نکات ایمنی و به کار گرفتن دانش کوهنوردی با شتاب و بی احتیاط پیش می روند تا مبادا شکستی را بپذیرند . نه این که دانش نداشته باشند , دارند , صبر و تحمل اجرای آن را ندارند .نتیجه اش می شود این آمار بالای مرگ و میر در کوهستانها .
همین امر را در سراسر جامعه ی امروزمان هم می توانیم ببینیم . به موتور سوارها توجه کنید . چنان بی مهابا و جسورانه می رانند که انگار می خواهند خودشان را بکشند .( که در این راه کاملا هم پیروزمند هستند )
آمار کشته های تصادفات جاده ای را بررسی کنید . نتیجه ی رانندگی هایی است که هیچ حد و مرزی برایشان تصور نشده است . خطرناک ترین و بی قانون ترین و بی صبرانه ترین رانندگی ها در دنیا .
تماشاچیان مسابقات فوتبال لیگ برتر را ببینید . از دقیقه ی 60 هفته ی نخست لیگی که 34 هفته به درازا می کشد به مربی تیمشان می گویند : حیا کن , رها کن !!! یعنی حتی یک سی و چهارم طول لیگ هم صبر نداشتند .
به کامنتهای وبلاگها و سایتهای اینترنتی دقت کنید . فقط تیتر مطلب را می خوانند و نگارنده را غرق فحش می کنند .
به همین ترتیب همه چیز حکایت از یک حس بی قراری و التهاب و افسار گسیختگی می کند . حسی که بزرگ ترین و جبران ناپذیرترین صدمات را به ما می زند و باز هم دست از سرمان بر نمی دارد .
در همین زمینه :
گزارش باشگاه دماوند از حادثه ی نانگاپاربات
تحلیل حادثه از زبان یک قهرمان جهانی
=================================================================================
** گاشربروم 2 به کوه قاتل شهره است . چون در برابر 290 نفری که به نوکش دست یافته اند 77 نفر هم در این راه جان باخته اند که آمار بسیار بالایی است .
سلام
چند روز پیش مصاحبه ای با نجف دریابندری , مترجم , نویسنده , طنز نویس و آشپز !! قهار کشورمان را می خواندم که مصاحبه گر غیرمنتظره ترین جمله ای را که از وی شنیده بود به عنوان تیتر مطلب برگزیده بود : صادق هدایت نویسنده ی بزرگی نیست !!!
راستش این جمله برای خود من که از گروه هدایت پسندان دو آتشه هستم شوک آور بود . از سوی دیگر آقای دریابندری هم کسی است که وقتی چیزی می گوید باید آنرا جدی گرفت . ( بر خلاف جمله ی نه چندان مودبانه ی نگارنده که گفته بود در حوزه ی ادبیات نظرات ایشان را نباید زیاد جدی گرفت )
به همین دلیل مصاحبه را که در سال 1372 در نشریه ی پیام منتشر شده بود خواندم . آقای دریابندری منصفانه هدایت را آغاز راه داستان نویسی نوین در ایران دانسته بود و اثر او را بر روی نویسندگان هم دوره و نویسندگان پس از خودش ژرف خوانده بود . اما در رده بندی با ذکر چند دلیل او را نویسنده ای نه چندان سطح بالا ارزیابی کرده بود و بوف کور او را یک رمان مغشوش و از مد افتاده نامیده و در برابر رمان شوهر آهو خانم را به عنوان یک نمونه ی درجه یک داستان نویسی در ایران معرفی کرده بود . داوری غیر منتظره ی دیگر او کم خون و بی رمق شمردن رمان سووشون ( SAVUSHOUN )سیمین دانشور بود .
در حقیقت این داوری خلاف پسند همگانی جامعه ی اهل مطالعه ی کشور ماست ( رمان سووشون یکی از محبوب ترین و پرطرفدار ترین آثار ادبی کشور ماست ) . خود من سووشون را بهترین رمان پارسی که خوانده ام می دانم . نگاشته های هدایت را به دلیل احساس مسوولیت بی همانندش در برابر کشور و مردمش بسیار می پسندم . ولی اینجا اظهار نظر نویسنده ی سایت مد و مه که گفته بود در حوزه ی ادبیات نباید دیدگاههای دریابندری را جدی گرفت برایم غیرمنتظره تر بود .
آن چیزی که باید به آن گردن نهاد ارزش بی چون و چرای سلیقه ی دیگران است . این پسند من است و آن پسند نجف دریابندری .
سلیقه سلیقه است و سنگ و ملاک و معیار و مقیاس و متر ندارد . سلیقه را نمی توان سنجید و ارزش گذاری کرد . سلیقه صرفا سلیقه است . پسند و خواست است و کاملا شخصی است .
تهمینه ی میلانی و اصغر فرهادی هر دو فیلمسازان صاحب نامی هستند . اما یکی ترجیح می دهد که از محمدرضا گلزار و مهناز افشار و خودروی گران قیمت و خانه ی لوکس برای فیلمسازی استفاده کند و دیگری ساختن جدایی نادر و سیمین را می پسندد . نه به فرهادی باید بابت سلیقه اش ایراد گرفت و نه به تهمینه میلانی بابت انتخابهایش .
فقط باید میان آنها انتخاب کرد .
هم آن گروهی که برای اثبات سلیقه شان دلایل ماورایی و فلسفی و عجیب و غریب می آورند در اشتباه هستند و هم آن گروهی که برای به چالش کشیدن سلیقه ی دیگران در تلاش هستند .
سلیقه را باید پذیرفت و به آن احترام گذاشت و صد البته که سلیقه ی دیگران را هرگز چراغ راه نکرد .
چون سلیقه ی هر کس از آن خود اوست و فقط برای خودش کاربرد دارد و بس .
سلام
در حدود 100 سال پیش به جز فرانسه و ایالات متحده همه ی کشورهای دنیا حکومتهای سلطنتی و استـبــداد فردی داشتند . از اکتبر 1917 و انقلاب کمونیستی روسیه نابودی حکومتهای سلطنتی آغاز شد و تا 1978 و سرنگونی شــاه ایران این روند ادامه داشت .
از آنجایی که در سرزمین هایی که صدها و شاید هزاران سال پیشینه ی استــبداد دارند به ناگاه نمی شود دمـوکـراسی و مـردم سالـاری را جایگزین استـبــداد کرد , ناگزیر پس از فروپاشی سلطنتها شکل دیگری از استـبــداد جانشین آن می شد , یا استـبــداد فردی یا ایدئولوژیک .
پس از گذشت چند دهه و با توجه به روند رو به رشد دنیا در تمامی زمینه ها این استبــدادهای شکل گرفته یکی یکی ضعیف و وارد فرآیند دگرگونی شدند . این بار هم دگرگونی از روسیه آغاز شد . آنکه عمرش بیشتر از بقیه بود زودتر هم تغییر کرد . در 1989 با اعلام انحلال حزب کمونیست , نظام سوسیالیستی شوروی متلاشی شد و این اولین قطعه ی دومینویی بود که همه ی کشورهای کمونیست دنیا عضوش بودند . همه ریختند جز 3 کشور .
کره ی شمالی , کوبا و ویتنام .
ویتنام چند سالی است که آهسته و نامحسوس تغییرات را آغاز کرده . سرمایه گذاری خارجی می پذیرد و اقتصادش را باز تر و سرمایه داری تر کرده است . مانده بود کوبا و کره ی شمالی .
5 سال پیش زمانی که فیدل کاسترو دچار سکته شد و برادرش رائول جانشین او اعلام شد , می شد که بروز تغییرات را پیش بینی کرد .
چون رائول کاسترو کلا میانه رو تر از برادر تند روی خود بود که سالها طعم قدرت بی رقیب را چشیده بود .
امروز آن روز حساس و تاریخ ساز رسیده است . باد تغییرات وزیدن گرفته . رائول کاسترو اعلام کرده که : بزرگترین دشمن ما اشتباهات ما بوده است , نه امپریالیسم . ( در گذشته او محدود شدن دوره ی رهــبـری از جمله دوره ی خودش را هم پیشنهاد داده بود )
در پارلمان هم قوانین جدید اقتصادی تصویب شده تا راه برای آغاز اصلاحات اقتصادی باز و هموار به نظر برسد .
آینده به مردم کوبا لبخند زده است .
باید ماند و دید که رهــبـر منفور کره ی شمالی کی از نفس می افتد ؟!
با جریانی که در خاور میانه آغاز شده می توان احساس کرد اندک دیـکتـاتـوری های باقی مانده در دنیا بیش از پیش تنها و منزوی می شوند و همه ی فشار تغییرات بر روی شانه های آنها سنگینی خواهد کرد .
سلام
این جمله های نغز از اشو را بخوانید ( آویزه ی گوشتان نکنید تا بگویم ):
” هر روز در بيست و چهار ساعت شبانه روز به فكر كردن مشغوليم. اين حالت بسيار ناسالم است. ذهن انواع و اقسام آرزوها و روياها را توليد مي كند و ما پشت ابرهاي اين آرزوها و افكار محصور مي مانيم. هيچ مانع ديگري بين ما و حقيقت وجود ندارد مگر اين زنجير به هم پيوسته افكار.
بايد از اين زنجيرها رها شد و مي توان از آن رها شد، زيرا اين حالت طبيعي نيست. كاملا ناسالم و غير طبيعي است. به ما آموخته اند كه اينگونه باشيم. دانشكده ها، مدرسه ها و دانشگاهها به ما مي آموزند چگونه فكر كنيم. به ما مي آموزند چگونه ذهن را فعال كنيم اما هيچكس به ما نمي آموزد چگونه ذهن را از كار بيندازيم. “
ابن طرز فکر برایتان آشنا نیست ؟ همیشه در همه ی قرون و اعصار کسانی بوده اند که از جان و دل تلاش کنند تا به شما یادآور شوند که فکرتان ناکارآمد و مزاحم است . یکی به شکل این جناب اشو که می گوید اندیشه دست و پا گیر و مزاحم است و دیگرانی که می گویند اندیشه ی شما سخیف و سطح پایین است , پس توان درک حقایق را ندارید , بیایید از فکر من که کامل بوده استفاده کنید و به خودتان زحمت ندهید . من رابط میان شما و حقیقت هستم .
ثمره ی این ترویج خودجوش هم در تمام طول تاریخ یکسان بوده . به چه شکل ؟
اینطوری که جناب اقای اشو در هندوستان با مرسدس بنز آخرین مدل و بی همانندش نامور شد و در ایالات متحده با کلکسیون 96 تایی رولز رویس اش . می دانیم که یک عدد رولز رویس نشان دهنده ی میلیاردر بودن یک خانواده است , پس نود و شش تایش نشان دهنده ی چیست ؟
آفرین , نشان دهنده ی این است که فکر و اندیشه ی مردم کلا مزاحم و دست و پاگیر است و باید راهی برای از کار انداختن آن پیدا کرد . جالب اینجاست که کل دوران اقامت جناب حضرت اشو در ایالات متحده 5 سال بیشتر نبود و در مدتی کوتاه تر از این , ایشان چنین گنجینه ای فراهم آورده اند . پس معلوم است که آنجا زمینه ی از کار انداختن این ذهن مزاحم بسیار فراهم بوده است .
نکته ی جالب توجه در مورد این استاد بزرگ , این است که وقتی در ایالت اورگان مشغول ساخت شهری برای اسکان طرفدارانش بود و یک دستگاه دولتی از صدور مجوز برای این کار سر باز زد , ساختمان آن اداره به ناگاه آتش گرفت . حالا این تیر غضب کاینات بوده یا دسیسه و توطئه و عملیات تروریستی , داوری اش با شما .
مسموم کردن هواداران طرف مقابل در یک انتخابات محلی هم از دیگر فضایل اخلاقی حضرت استاد بود .
و در پایان تعریف اشو از زبان خودش ( این یک کلاس آموزش خودستایی در سطح کارشناسی ارشد است ) : “من سرآغاز يك آگاهي سراسر تازه هستم. خواهشمندم مرا به گذشته مرتبط نسازيد؛ گذشته حتي ارزش يادآوري هم ندارد.“
نسخه ی دیگری از این گونه اساتید بزرگ در نوشتار بزرگترین خودکشی گروهی تاریخ شناسانده شده بود .
دستهها
پیوندها
Warning: Parameter 2 to wp_hide_post_Public::query_posts_join() expected to be a reference, value given in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-includes/class-wp-hook.php on line 324
نوشتههای تازه
بایگانیها
- سپتامبر 2023
- آوریل 2021
- دسامبر 2020
- نوامبر 2020
- سپتامبر 2015
- اکتبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- جولای 2013
- می 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- جولای 2012
- ژوئن 2012
- می 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010