Warning: Declaration of AVH_Walker_Category_Checklist::walk($elements, $max_depth) should be compatible with Walker::walk($elements, $max_depth, ...$args) in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-content/plugins/extended-categories-widget/4.2/class/avh-ec.widgets.php on line 62

Warning: Declaration of AVH_Walker_CategoryDropdown::walk($elements, $max_depth) should be compatible with Walker::walk($elements, $max_depth, ...$args) in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-content/plugins/extended-categories-widget/4.2/class/avh-ec.core.php on line 876

Warning: Parameter 2 to wp_hide_post_Public::query_posts_join() expected to be a reference, value given in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-includes/class-wp-hook.php on line 324
جنگ « پرثوه

سلام

خرداد ماه , ماه مناسبتهاست . 2 خــرداد 76 , 31 خرداد 77 ( پیروزی تیم ملی فوتبال ایران بر تیم ملی آمریکا در جام جهانی 1998 فرانسه ) و 3 خرداد که سالروز پس گرفتن خرمشهر از دشمن متجاوز عرب است .

دشمنی اعراب با ایرانیان ( منظور از اعراب اهالی کشورهای عربی هستند و نه هموطنان عزیز عرب زبانمان ) سابقه ای دیرین دارد . از آن روزی که مردم به تنگ آمده از حکومت فاسد و ستمگر ساسانی در برابر هجوم اعراب حاکمیت را تنها گذاشتند و سرزمین پهناور ایران در عرض حدود 20 سال به دست اعراب افتاد این کینه و نفرت با به راه انداختن جوهای خون و پشته ساختن از کشته های ایرانی نمود پیدا کرد . در سده های بعدی همه ی حکومتهای ایران در برابر دربار خلافت اعراب خراج گذار بودند و این موضوع باعث احساس برتری زیادی در نزد اعراب می شد .

با روی کار آمدن صفویه و اجباری شدن مذهـب شـیعـه در ایران کینه و دشمنی اعراب وارد مرحله ی جدیدی شد . در سال 1359 پس از حدود یکسال و نیم از انقلاب بلاخره این کینه ی دیرپا جا برای خودنمایی پیدا کرد و عراق به ایران حمله کرد و خرمشهر را گرفت و آبادان و اهواز را هم محاصره کرد ( که البته آروزی گرفتن آبادان به همت تیپ زرهی لشکر 77 خراسان و شیربچه های آبادانی به همراه صدام حسین به گور رفت ) . در 3 خرداد سال 1361 یعنی پس از حدود 2 سال خرمشهر از عراقی ها پس گرفته شد . اما آن چیزی که نباید فراموش شود رفتار عراقی ها پس از دستیابی به این شهر است .

گویا حدود 150 نفر که همگی مردم عادی و غیر نظامی بودند به دست عراقی ها می افتند و همگی به وحشیانه ترین شکل ممکن مورد تجاوز جنسی قرار می گیرند . زن و مرد و پیر و جوان از این توحش عراقی ها در امان نمی مانند و به همه تجاوز می شود . پس از آنان همه ی مردان با گلوله کشته می شوند و زنان هم زنده به گور می شوند . سر تمامی نخلهای خرمشهر با آرپی جی 7 قطع می شود و تمامی خانه های شهر ویران می شوند . به طوری که بجز بخشی از مسجد جامع خرمشهر هیچ دیواری در این شهر سالم نمی ماند .

با افسوس فراوان می بینیم که هیچ جا گفت و گویی از این رویداد شوم و غیر انسانی نمی شود . جریان آزادی خرمشهر با آب و تاب زیاد بازگو می شود , اما از فجایعی که عراقی ها در طول جنگ به بار آورده اند به هیچ روی یادی نمی شود .

بر ما ایرانیان است که حافظه ی تاریخی داشته باشیم و این گونه رویدادها را فراموش نکنیم . انصافا زمانی که می بینیم هم وطنانمان گروه گروه , هزار هزار به عراق سفر می کنند و بخش مهمی از بودجه ی این کشور را تامین می کنند نباید تا مغز استخوانمان بسوزد ؟ پس آن غیرتی که مدعی اش هستیم کجاست ؟ آیا همسایه ها حق دارند به کشور ما حمله کنند و هر کاری که دلشان خواست انجام دهند و بعد هم جیبشان را رو به ما باز کنند که ما پرش کنیم ؟ کاش کمی به هوش تر بودیم .

به هر حال یاد همه ی خونهایی که در خرمشهر و برای خرمشهر ریخته شد گرامی باد .

بیایید آرزو کنیم کشور ما از آن نسل دلاورانی که با دست خالی مرزهای کشور را حفظ کردند خالی نشود .

پس از گذشت 20 سال از عکس نخست

پس از گذشت 20 سال از عکس نخست

 و 10 سال پس از عکس دوم , اما این بار ...

و 10 سال پس از عکس دوم , اما این بار ...

سلام

شاه اسماعیل یکم که بنیان گذار سلسله ی صفوی بود در سال 866 هجری خورشیدی در اردبیل به دنیا آمده بود . او فرزند شیخ حیدر بود که حاکم منطقه ی خود بود و اقدام مهم اش حمله به چرکس های قفقازی بود , با آرمان کشور گشایی و در ظاهر به نام جهاد اسلامی با کفار مسیحی .

پس از مرگ پدر که در یک سالگی اسماعیل روی داد او و خانواده اش چند سال در زندان و اسارت بودند و پس از آن به درایت مادرش که مارتا نام داشت به لاهیجان گریخته و نزد حاکم آن دیار ماندند .

نگاره ای از شاه اسماعیل صفوی که بوسیله ی یک هنرمند ناشناس ونیزی کشیده شده است .

در 13 سالگی اسماعیل به همراه تمامی آنهایی که از پدر و برادرش حمایت کرده بودند از لاهیجان خارج شد و پس از چند جنگ پیروزمند , سلسله ی صفویه را بنیان نهاد .

موفقیت های زیاد در دوران نوجوانی و القائات مادر از یک سو و چاپلوسی و کاسه لیسی اطرافیان چاپلوس از سوی دیگر سبب شد که شاه اسماعیل خود را فردی مافوق بشری و آفریده ی ویژه و برتر خداوند بشناسد و چنان تکبر و نخوت پیدا کند که در تاریخ مثالش نباشد .

شاه اسماعیل خود را مورد نظر امامان شیعه می دانست و همه ی پیروزی ها و خوش شانسی هایش را به امداد های غیبی آنان نسبت می داد .

او خود را معصوم و تنها سرشت پاک در میان آفریدگان خداوند می دانست .

به چند  نمونه از ادعاهای او در مورد خودش توجه کنید :

“پدرم علی و مادرم فاطمه و من یکی از دوازده امام هستم !!!!”

“من عیس ابن مریم و خضر و اسکندرم !!!”

“من همراه منصور بر سر دار بوده ام , من همراه ابراهیم خلیل در آتش بوده ام , من همراه موسی در تور بوده ام !!”

” من نور محمد و سر علی ام , من گوهر دریای حقیقت و راز اناالحق و حق مطلق ام !!”

” من توفان نوح را در ازل دیده بودم که می آید !!”

” من از ذات مرتضی علی ام , من سلطان غازی ام “

گویا در نامه ای که به شیبک خان ازبک نگاشته ( شاه اسماعیل و شیبک خان ازبک دو فرد مذهبی بسیار  متعصب بودند که به دلیل همین تعصبات رو در روی هم ایستادند و نتیجه را هم که می دانید , شیبک خان کشته شد و بوسیله ی درباریان شاه اسماعیل خورده شد !!!! ) گفته است که: ” من مصداق آیه ی شریفه ی :  “وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا” سوره ی مریم آیه ی 19 هستم و خداوند 1000 سال قبل در قرآن مرا برگزیده و راستگو نامیده .” در همین نامه ادعا کرده که به او نوید آسمانی آمده که تا پایان جهان بر دنیا حکومت خواهد کرد ( شگفتا که شاه سلطان حسین هم دقیقا همین توهم را پیدا کرده بود ) .

کوتاه سخن آنکه شاه اسماعیل صفوی از این دست توهم ها بسیار داشت . پایان کارش را می دانید ؟

او که ید طولایی در اختراع و اجرای شکنجه های غیر انسانی بر روی مخالفانش داشت در جنگ با سلطان سلیم عثمانی ( جنگ چالدران ) شکست خورد . در آن جنگ برخورد تیر با بدنش به او فهماند که مانند دیگران ضعیف و شکست پذیر است. ناگهان انگار از خواب غفلت برخاست و دانست که انسانی عادی , بدون توانایی و ویژگی به خصوصی است . پس از نجات بوسیله ی دو قزلباش از جان گذشته غرور و نخوت اش به باد رفت و از فرط افسردگی به شراب خواری و عیش و عشرت پرداخت .

شاه اسماعیل ده سال پس از شکست چالدران زنده بود و تمام این ده سال صرف سه چیز شد : میگساری و لواط و عجز و التماس به درگاه سلطان سلیم و سایر همسایگان برای آنکه نیایند و خاک سرزمین صفوی را به توبره نکشند .

شرابخواری مداوم ( که در کاسه ی سر شیبک خان ازبک بود ) و اشتغال بیش از حد به هم جنس بازی باعث شد که اندک اندک اشتهای او به غذا کمتر و کمتر شود , به حدی که بوی غذا باعث حالت تهوع او می شد . ادامه ی این روند به مرگ شاه اسماعیل درسن 37 سالگی منجر شد .

این چنین مرگی انصافا که سزاوار چنین انسان توهم زده ای هم هست . نیست ؟

****

از آنجایی که دوستان خواننده ایراد به جا و واردی مبنی بر نداشتن آبشخور را به نوشته ی بنده بارها و بارها گرفتند همینجا عرض می کنم :

سفرنامه شاردن یک آبشخور خوب است .
کتاب سیاست و اقتصاد عصر صفوی از استاد باستانی پاریزی هم آبشخور مناسبی است .
کتاب نقش قزلباشان در تاریخ ایران نوشته ی آقای امیر حسین خنجی , هم در دسترس است و هم گویا و کامل .
زندگانی شاه عباس اول نگاشته ی نصرالله فلسفی
و کتاب روضه الصفویه که تاریخ نگاشته شده به دست مورخ رسمی دربار صفویه است .

سلام

چگونه اید دوستان گرامی ؟ نبودم و در باره ی بخشهای سیاه تاریخ نمی نوشتم خیلی خوش حال بودید ؟ از خوشنودی بال درآورده بودید ؟ شرمنده . من به عنوان یک نیما زند کریمی خیلی سمج از سفر بازگشته و باز هم برایتان از تاریخ خواهم گفت , به بنده هیچ ارتباطی ندارد که تاریخ را با خون نوشته اند . اگر خیلی مرد هستید و هستیم بیایید تاریخ را بیشتر بشناسیم تا ما بر خلاف گذشتگانمان آنرا با دوستی بنویسیم , نه با خون و نفرت .

باور کنید امروز بخش بزرگی از دنیا به این نتیجه رسیده اند که باید با آرامش و دوستی در کنار یک دیگر زندگی کرد , نه با خشونت و نفرت و ترور , نه با جنگ و بدبینی و زیاده خواهی . امروز به بسیاری از کشورها و دولت های دنیا ثابت شده که می توان با لبخند و مهربانی هم حقوق مردم خود را ستاند و نیازی به شاخ و شانه کشیدن و قلچماق بازی و آه و ناله و مظلوم نمایی نیست .

به سرزمینهای توریستی که گردشگران را از بخشهای مختلف دنیا به خود جذب می کنند که بروی هر آنچه که میان مردم می بینی دوستی و لبخند و مهربانی است و باور کنید لذتی دارد دیدن بیگانه ای که از کنارت گذر می کند و در حالی که حتی یک واژه از گفتار یک دیگر را نخواهید فهمید یا حتی یک بار دیگر یکدیگر را نخواهید دید شما را به لبخندی شیرین مهمان می کند . می تواند نکند و سرش را پایین بیاندازد , یا جای دیگری را نگاه کند و یا حتی خیره در چشمانتان بنگرد و هزار فکر ناجور در مورد شما بکند , اما دوستی را شیرین تر و کم خرج تر و راحت تر می بیند .

با بالا رفتن سن تاریخ انسان , تجربه ی این دو پای دردسر ساز هم بیشتر می شود و هرچه که این تجربه بیشتر می شود , جنگ و درگیری و کینه و نفرت و بگیر و ببند بین انسانها هم کمتر می شود و این رویدادی خوش آیند است .

تجربه ی دو جنگ جهانی و ویرانی ها و کشتارهای بی همانند آنها اروپایی ها را خیلی زود به این نکته رساند که باید گذشته ها و جنگها و کینه های دیرپای پدران را دور ریخت و تنها به آینده اندیشید .

اما مانده است تا ما جهان سومی ها پی به این واقعیت ها ببریم . مانده است که کینه های قومی و قبیله ای را دور بریزیم و اختلاف بین مذاهب و دین هایمان را مدام دست مایه ی جنگ و درگیری نکنیم . هنوز مانده .

——————————————————————————————————

سر آخر دو تصویر زیبا از یک ساحل بی همانند :

0167

یک توضیح کوتاه برای دوستان فیلم باز اینکه این ساحل و این خلیج زیبا همان جایی است که فیلم ساحل ( the beach ) با بازی لئوناردو دی کاپریو و ویرجینیا لدوین در آن ساخته شد

0161

یک توضیح کوتاه برای دوستان فیلم باز اینکه این ساحل و این خلیج زیبا همان جایی است که فیلم ساحل ( the beach ) با بازی لئوناردو دی کاپریو و ویرجینیا لدوین در آن ساخته شد