سلام
به عکس زیر خوب نگاه کنید :
داستان پروسفونه از اساطیر یونان آمده :
خدایگان ( الاهه ) زمین به نام دمتر که زنی بی اندازه زیبارو و دوست داشتنی بود و آسایش و آب و خوراک مردم زمین از او بود , به همسری زئوس ( خدای خدایان ) در آمد و از او باردار شد و دختری زایید به نام پروسفونه ( prosepina ) . این دختر هم مانند مادرش بی اندازه زیبا و دلنشین بود .
روزی هادس , برادر زئوس که خدایگان سرزمین مردگان ( در زیر زمین ) بود برای هواخوری به بالا و روی زمین آمد و در زمان سرکشی به این سو و آن سو از دور چشمش به پروسفونه افتاد و یک دل نه صد دل , دلبسته ی او شد ( گزارشهای موثق حاکی از دخالت عوامل سرویس جاسوسی آفرودیت حسود یعنی خدایگان زیبایی هستند که کسی را به زیبایی خودش نمی توانست روی زمین ببیند ) . زود نزد زئوس رفت برای خواستگاری پروسفونه . زئوس مخالفتی با ازدواج برادرش و دختر زیبایش نداشت** اما می دانست که دمتر بدون دخترش زندگی نخواهد کرد . پس به برادرش پیش نهاد داد که دخترک را بدزدد . هادس هم که از سرزمین مردگان آمده بود و همه ی غرایزش در بالاترین درجه ی فشار بودند خون جلوی چشمانش را گرفته بود , دخترک بی گناه را دزدید و به زیر زمین برد . دمتر پریشان و آشفته حال هرچه گشت کمتر یافت و زمانی که ناامید شد به گیاهان دستور داد دیگر نرویند و خشکسالی و قحطی و سرما زمین را فرا گرفت . تا اینجا خدایان ککشان هم نمی گزید . از روزی که دیگر مردم گرسنه و ناتوان چیزی نداشتند که برای خدایان قربانی کنند , ایشان را ترس از دست دادن جایگاه خدایگانی فرا گرفت و از دمتر خواهش کردند که دست از ناله و نفرین بردارد .
دمتر دخترش را خواست و خدایان وقتی زور را پر زور دیدند اجازه دادند که پروسفونه از دنیای مردگان باز گردد , با این شرط که در آنجا چیزی از غذای مردگان نخورده باشد . زئوس پیک فرستاد به دنبال دخترک . هادس زیرک به پروسفونه گفت : “من تو را خیلی دوست دارم . اگر رفتنت به نزد مادرت تو را شادمان می سازد برو .” و دانه ی اناری در دهان دخترک گذاشت که از شادمانی اشک در چشمانش جمع شده بود .
بازگشت پروسفونه به روی زمین با فرجام خواهی هادس و رو شدن سند خورده شدن دانه ی انار همراه شد . اما از آنجایی که زور دمتر هم زیاد بود و ممکن بود با ایجاد قحطی باز هم کاسه و کوزه ی خدایگان ها را به هم بریزد قرار شد 6 ماه از سال پروسفونه منزل مادری باشد و 6 ماه پیش هادس , سر خانه و زندگی خودش و از همین روست که در دنیا 6 ماه از سال بهار و تابستان است , یعنی دمتر از بودن دخترش در کنار خود شادمان است و 6 ماه هم پاییز و زمستان , یعنی دمتر غمگین است و در حال انتقام گرفتن .
حالا این داستان دلکش را با این تصاویر زیبا کنار هم بگذارید . این پیکره نشان دهنده ی زمان دزدیده شدن پروسفونه است .
**
لطفا امروزی با قضیه برخورد نکنید . این داستان در ناکجا آباد و درون اساطیر یونان اتفاق افتاده است , بنابراین ازدواج عمو و برادر زاده ایرادی نداشته است .
آبشخور ( منبع ) :
آشنایی با این اثر هنری در یک وبلاگ بسیار وزین برای من میسر شد , وبلاگ کینگ فوسکا