سلام
مرگ اسبها و سگها اعضای گروه اسکات را ناچار کرده بود که آن سورتمه های سنگین را خودشان به دنبال بکشند . شدت گرفتن طوفانهای قطبی هم قوز بالای قوز شده بود . بنابراین سرعت حرکت گروه آنقدر کم شده بود که بیش از15 کیلومتر در روز پیشروی امکان پذیر نبود . به همین خاطر گروه جدای از آنکه از زمان بندی خود عقب افتاده بود ناچار بود از غذایی که برای روزهای برگشت ذخیره شده بود استفاده کند .
با عزم و اراده ای آهنین گروه اسکات بر تمامی مشکلات غلبه کرد و سرانجام به جنوبی ترین نقطه ی زمین رسید . اما … .
اما آنجا با صحنه ای شگفت آور مواجه شدند . پرچم نروژ در نقطه ی مورد نظر در اهتزار بود . نامه ی تبریک دریانورد گمنام نروژی در انتظار گروه اسکات بود .
” به نود درجه ی عرض جنوبی خوش آمدید , امیدوارم به سلامت برگردید . 14 دسامبر 1912 . آموندسن ”
آموندسن یک ماه قبل به آن منطقه رسیده و بازگشته بود . تصور حال کاپیتان اسکات و اعضای گروهش در آن لحظات نه سخت است و نه خوش آیند . آن همه هزینه , آن همه زحمت , آنهمه عذاب , همگی با کلمات محترمانه ی دریانورد مودب و با هوش نروژی هیچ شده بودند .
گروه راه بازگشت را در پیش گرفت . غم شکست خیلی زود جای خود را با نگرانی برای مشکلات موجود در مسیر بازگشت شریک شد . 1300 کیلومتر راه برای بازگشت به پایگاه , در حالی که آذوقه کمتر از حد پیش بینی شده بود و فقر غذایی و تغذیه ی نامناسب سبب دردهای شدید استخوانی و عضلانی و همچنین اسهال خونی در افراد شده بود .
گروه با زحمت زیاد به پایگاه سوم رسید . چون وقت تنگ و آذوقه محدود بود بعد از استراحت کوتاهی به سرعت به طرف ایستگاه دوم به راه افتادند . اما شدت طوفان قطبی باعث سقوط اوانس در یک شیار عمیق شد که پس از چند روز تحمل درد و رنج زیاد درگذشت . از طرف دیگر کل آذوقه ی موجود گروه در جریان طوفان به باد رفت .
دو هفته ی مرگبار بر اعضای گروه گذشت تا توانستند به ایستگاه دوم برسند . اما با رسیدن به این ایستگاه صحنه ی ناراحت کننده ای در انتظارشان بود . بر اثر بی احتیاطی شیر بشکه ی سوخت چکه کرده و همه ی سوخت هدر رفته بود . پس ایستگاه قابل اقامت نبود .
اعضای فرسوده و بی رمق گروه این بار هم به اجبار , بدون استراحت به طرف ایستگاه اول به راه افتادند . اما استخوان درد اوتز امانش را بریده بود و اجازه ی حرکت را از او گرفته بود . اوتز که میدانست حرکت گروه را به شدت کند می کند بارها و بارها خواهش کرد که او را رها کنند و به راهشان ادامه دهند که سایرین قبول نمی کردند . اعضای بی جان گروه نوبتی اوتز را کول می کردند .
سرانجام گروه به 18 کیلومتری قرارگاه اول رسید که هم غذا و هم سوخت به حد کافی داشت .
چادر زدند تا کمی استراحت کنند . پس از اندکی خواب وقتی بیدار شدند اوتز نبود . اوتز از چادر بیرون رفته و گریخته بود تا اعضای گروه بدون دغدغه ی نجات او به راهشان ادامه دهند و زنده بمانند .
اعضای گروه هرچقدر که در توان داشتند به دنبال اوتز گشتند اما او را نیافتند . شدت طوفان بی پیر قطبی ادامه ی جست و جو را غیر ممکن می کرد . حتی امکان ادامه ی مسیر برگشت هم نبود . اسکات , ویلسون و بوئرز , ناامید و ناتوان به چادر برگشتند . در چادرسرد ویلسون و بوئرز خوابیدند و از حال رفتند , فقط اسکات در پرتوی نور ناچیز چراغ الکلی آخرین یادداشتهای روزانه اش را نوشت :
” تا زندگی 18 کیلومتر فاصله داریم , اما طوفان همچنان می وزد , دیگر امیدی به زندگی نداریم و همه چیز به پایان رسیده .این نوشته های ناخوانا و اجساد ما بیانگر شرایط بد ماست . دیگر نمی توانم بنویسم . صدای پای مرگ را به خوبی می شنوم . به خاطر خدا برای نجات ما بیایید .”
کلمات درد آلود اسکات به روشنی بیانگر سطح ناامیدی او است . هشت ماه بعد گروه تجسس اجساد آنها را در حالی پیدا کرد که ویلسون و بوئرز در کیسه خوابهایشان مچاله شده بودند و اسکات دستش را طرف آنها دراز کرده بود .
یادداشتهای روزانه ی اسکات داستان سفر پر مشقت وشکست خورده ی آنها را روشن کرد . آموندسن که احترام زیادی برای رقیب خود قایل بود مجلس بزرگداشتی برای اسکات و یاران دلاورش برگزار کرد .
اگر چه که سفر اسکات از همه ی جوانب شکست خورد , یعنی هم یکماه دیرتر از رقیب به انتهای مسابقه رسید و هم جان همه ی اعضای گروه از دست رفت , اما نام کاپیتان اسکات به عنوان کاشف قطب جنوب جاودان شد ( که البته نتیجه ی این بود که اسکات اهل یک کشور ابرقدرت بود ) .
به هر حال دلیری و شهامت و اراده ی کاپیتان روبرت فالکن اسکات و 4 عضو گروهش برای همیشه در تاریخ ثبت شد . امروزه کشورهای مختلفی در قطب جنوب ایستگاههای تحقیقاتی دارند و با بررسی لحظه به لحظه ی تغییرات طبیعت زمین در خدمت آسایش و آرامش اهل سیاره ی آبی هستند . البته رسیدن به جنوبی ترین نطقه ی کره ی زمین با خودروهای قطبی در زمانی چند ساعته کاملا میسر است و تصور نمی کنم که دیگر کسی مایل به پیاده طی کردن این راه باشد .
روآلد آمونسن هم سرنوشتی مشابه کاپیتان اسکات پیدا کرد . در 1928 آمونسن که در آن زمان خلبان شده بود در یک عملیات نجات در قطب شمال گرفتار یک مه غلیظ شد و برای همیشه ناپدید شد .
——————————————————————————————-
** تلاش زیادی کردم که عکس اجساد افراد گروه را پیدا کنم . اما نیافتم . می دانم که این عکسها گرفته شده اند , اما خب جست و جوی اینترنتی که به جایی نرسید .
11:50 ب.ظ در آوریل 10th, 2014
دستت درد نکنه به خاطر این مطلب زیبا و خواندنی . نمی دانم چرا این وبلاگو فیلتر کرده
5:10 ب.ظ در ژوئن 3rd, 2014
لطف شما کم نشود , راستش 11 مورد محتوای مجرمانه اعلام شده بود . به عنوان مثال یکی اش سرگذشت کوتاه صدیقه ی سامی نژاد نخستین بازیگر زن سینمای ایران بود !
8:50 ب.ظ در دسامبر 15th, 2020
کاپیتان اسکات فالکون نماد شجاعت و پایداری یاد او و همراهانش گرامی روحشان شاد