Warning: Declaration of AVH_Walker_Category_Checklist::walk($elements, $max_depth) should be compatible with Walker::walk($elements, $max_depth, ...$args) in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-content/plugins/extended-categories-widget/4.2/class/avh-ec.widgets.php on line 62

Warning: Declaration of AVH_Walker_CategoryDropdown::walk($elements, $max_depth) should be compatible with Walker::walk($elements, $max_depth, ...$args) in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-content/plugins/extended-categories-widget/4.2/class/avh-ec.core.php on line 876

Warning: Parameter 2 to wp_hide_post_Public::query_posts_join() expected to be a reference, value given in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-includes/class-wp-hook.php on line 324
فرهنگ و ادب « پرثوه

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت           

                                            که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش ( کوش )

                                           هر کسی آن درَوَد عاقبت کار که کِشت

همه کس طالب یارند , چه زیبا و چه زشت

                                           همه جا خانه ی عشق است , چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده ها

                                          مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

نا امیدم مکن از سابقه ی لطف ازل

                                          تو پس پرده چه دانی که که خوب و است و که زشت

نه من از پرده ی تقوا به درافتادم و بس

                                          پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز ازل گر به کف آری جامی

                                          یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

سلام

صدیقه سامی نژاد” که به نام “روح انگیز” شهره ( معروف ) بود با بازی در فیلم دختر لر ( نخستین فیلم گویای سینمای ایران ) به نخستین بازیگر زن سینمای ایران بدل شد .

عبدالحسین سپنتا در روزگاری که هیچ تشکیلات سینمایی در کشور وجود نداشت این فیلم را در 1312 در کمپانی امپریال بمبئی هدوستان ساخت . فیلم دختر لر بر پایه ی داستان “جعفر و گلنار” بود . گویا مهمترین چالش سپنتا انتخاب بازیگر زن نقش گلنار بوده است .

در آن دوران به دلیل وجود حساسیت ها و تعصبات مذهبی هیچ یک از خانواده های ایرانی اجازه ی حضور زنان و دخترانشان در برابر دوربین سینما را نمی دادند . آن دسته افراد کم شماری هم که راضی به بازی می شدند استعداد و شناخت نداشتند . پس از مدتی سرگردانی همسر یکی از دست اندرکاران پشت صحنه به نام آقای دماوندی به سپنتا اعلام کرد که حاضر به بازی در فیلم اوست .

صدیقه ی سامی نژاد از اهالی بم بود و به مناسبت شغل شوهرش در بمبئی زندگی می کرد . به خاطر لهجه ی غلیظ کرمانی او ناچار شدند فیلم نامه را تاحدودی تغییر دهند , در نهایت هم لهجه ی کرمانی او ( که در دیالوگ به یاد ماندنی : ”  تهرون می گن جای خیلی قِشنگیه , ولی مردمش ِبدن ” کاملا نمود داشت ) با نام فیلم که دختر لر بود در تضاد ماند . در جریان فیلم برداری روح انگیز از اسب افتاد و پاشنه ی بلند کفشش در شکمش فرو رفت و با آسیبی که به رحمش رسید تا پایان عمر باردار نشد .

خانم سامی نژاد دو سال بعد در یک فیلم دیگر از سپنتا به نام شیرین و فرهاد بازی کرد که با جدایی اش از شوهرش هم همراه شد .

پس آن روح انگیز با نصرت الله محتشم بازیگر تئاتر ازدواج کرد که جناب محتشم در بازگشت از هندوستان غیابی او را طلاق داد ( محتشم پس از آن با خانم ژاله ی علو ازدواج کرد و تا سال 1359 زندگی کرد )

روح انگیز پس از 18 سال زندگی در هندوستان به ایرانی بازگشت که از نخستین بازیگر زنش به خوبی استقبال نکرد . خانواده ی روح انگیز برخورد نامناسبی با وی کردند و نسبت به بازی او در سینما به شدت اعتراض کردند . در کوچه و خیابان هم مردم برخوردهای توهین آمیز بی شماری با او داشتند و حتی چند مورد کسانی تلاش کرده بودند به او حمله کنند .

روح انگیز پس از آن قید بازی در سینما را میزند و خانه نشین می شود . فقط یک بار در سال 1349 حاضر شد برای فیلم “سینمای ایران: از مشروطیت تا سپنتا” در برابر دوربین چند دقیقه ای از خودش و زندگی هنری اش سخن بگوید :

 « به خاطر ناراحتی هایی که در موقع فیلم برداری و بعد از آن ، چه از طرف فامیل و چه از طرف مردم کشیدم ، هرگز راضی نشدم در فیلم دیگری بازی کنم … هر موقع که از در شرکت می آمدیم بیرون ، مجبور بودیم سه نفر مستحفظ داشته باشیم ، یک شوفر و دو نفر کمک شوفر که کسی اتومبیل مان را چیز نکنن ، شیشه پرت نکنن. هر جایی هم که می رفتیم یا باید یه چیزی سرمون می انداختیم کسی ما رو نشناسه .
*
اگر می رفتیم سی توَن ؟؟ کانادادرای بهمون پرت می کردن
، چی بگم والله!! من که برای همین از آرتیستی دست کشیدم از بس که سختی از مردم کشیدم. وقتی سر کار فیلم برداری وارد می شدیم تکلیفی نداشتیم ، برای همین دست کشیدم… گاهی وقت ها فکرم می رسید که دومرتبه برم به کاری شروع کنم ، چون هم در هندوستان و هم در ایران ، من را می خواستن ، اما همین سختی ها و ناراحتی هایی که ایرانی ها و مردم به من دادن ، ترک کردم و چند ساله گوشه نشینم و میل ندارم کسی بدونه من کجا هستم… 

از روزی که [بعد از] این هجده سال اومدم ، همین سختی را دارم می کشم.  (خانم سامی نژاد با دستمال اشک هایش را می زداید.) »

در سال 1339 سومین ازدواج روح انگیز شکل می گیرد که 10 سال دوام می آورد . پس از ازدواج مجدد همسر سوم , روح انگیز او را ترک می کند و به گوشه ای می خزد و بدون ارتباط با هیچ کس ( حتی فامیل نزدیکش ) زندگی می کند . او به مناسبت آسیبی که سر صحنه ی دختر لر دیده بود هرگز فرزندی هم نداشت و این امر به بیشتر تنها ماندنش کمک می کرد .

مشکلات مالی و تنهایی باعث می شود که درسال 64 خانه اش را بفروشد به طبقه ی پایین خانه ی خواهر زاده اش نقل مکان کند .

در 10 اردیبهشت سال 1376 در حالی نخستین بازیگر زن این مرز و بوم در فقر و تنهایی از دنیا رفت که بدلیل گوشه گیری زیادش همه ی اهالی سینما و خبرنگاران تصور می کردند که او سالهاست مرده .

این گونه که از سرگذشت روح انگیز بر می آید زندگی هرگز روی خوشی به او نشان نداده و افتخار نخستین بازیگر زن ایرانی بودن برایش بسی گران تمام شده . نخستین بار که این زندگی نامه را خواندم به یاد فیلم “سینما سینماست” ساخته ی سیدضیاالدین دری افتادم که آن هم ساخته شده به سال 1376 است ( شاید همین سرگذشت غم انگیز ایده و انگیزه ی ساخت آن فیلم بوده است ) .

صحنه ای از آن فیلم را به خاطر دارم که ( رضا کیانیان در خیابان با مردم درباره ی بازیگری در سینمای ایران مصاحبه می کرد و ) یک هم وطن جوان در حالی که خودش را روی نفر جلویی اش انداخته بود با هیجان هرچه تمام تر و لهجه ی غلیظ آذری و مشت گره کرده فریاد می زد : ” این خانم هایی که تو فیلما بازی می کنن همشون از دم … ( مکث و اندکی مصلحت اندیشی !! ) اصلا درست نیست , اصلا “

شاید آن آقا می خواست بگوید فاحشه , شاید خراب و یا هر لقب ناخوش آیند دیگری . نمی دانم که این بخشی از سناریو بود یا به راستی مصاحبه ای بود که رضا کیانیان در خیابان با مردم کرده بود . هرچه بود بیانگر نوع نگاه و اندیشه ای بود که باعث شد روح انگیز سامی نژاد چنین سرنوشت تلخی پیدا کند .

سلام 

در ستایش دیوانگی رساله ای است طنز که در آغاز قرن شانزدهم میلادی بوسیله ی دسیدریوس اراسموس ( Desiderius Erasmus ) اندیشمند هلندی نگاشته شده است . در دورانی که کلیسای کاتولیک در سراشیب سقوط استبداد خود بود ( آغاز رنسانس ) و اندک اندک اقتدار زورگویانه ی خود را از دست می داد نگارش و چاپ این اثر انتقادی کمک زیادی به بازتر شدن فضای فکری دنیای مسیحیت و اجرای اصلاحات مارتین لوتر کرد  . 

طرحی در اولین چاپ کتاب در ستایش دیوانگی در ۱۵۱۵

طرحی در اولین چاپ کتاب در ستایش دیوانگی در ۱۵۱۵

چاپ و فروش بالای این رساله در همه ی اروپا چنان خشم کلیسای کاتولیک را برانگیخت که دستور سوزاندن نویسنده را صادر کرد , اما چون دستشان به وی نرسید مترجم فرانسوی کتاب لویی برکن را سوزاندند . 

اراسم با زبان طنز , انتقاد تند و گویایی را بر علیه استبداد و جاه طلبی کلیسا و شرایط نابه سامان اجتماعی در دنیای مسیحیت قرون وسطایی در این رساله آورده است که هنوز هم پس از گذشت پانصد سال جوان و شاداب و خواندنی است . 

این رساله با ترگمان ( ترجمه ) آقای حسن صفاری در سال 1376 در ایران چاپ شد . آقای صفاری کتاب را با این دو بیت از مولانا می گشاید : 

آزمودم عقل دور اندیش را                                                بعد از این دیوانه سازم خویش را 

هست دیوانه که دیوانه نشد                                            این عسس را دید و در خانه نشد 

  

  

———————————–  بریده ای از رساله ی در ستایش دیوانگی  ———————————– 

دیوانگی سخن می گوید : 

من دختر پلوتوس خدای ثروت هستم و باید بگویم که او یگانه پدر آدمها و خدایان است . 

امروز هم مانند دوران گذشته با یک اشاره ی او همه چیز در جهان زیر و رو می شود : زمین و آسمان , جنگ و صلح , سلطنت ها , شوراها , محاکم , اجتماع ها , ازدواجها , قراردادها , اتحادها , قوانین , هنرها , بازی ها [ نفسم از شمارش آنها بند آمد ] همه هماهنگ با خواست وی می گردد , کسی که خشم او را بر می انگیزد حتی بازوی پالاس ( خدایگانی که نیروی بازویش در دنیا همانندی نداشت ) هم نخواهد توانست به داد او برسد و بر عکس , هر کس که مورد محبت او قرار گیرد ژوپیتر و صاعقه ی او را به تمسخر خواهد گرفت . 

این است پدر من و من از داشتن چنین پدری به خود می بالم .

سلام

 

یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت: من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم .

    اخوان جواب داد : من پولم کجا بود؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند.

    نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد.

    اخوان گفت این پول چیه ؟…. تو که پول نداشتی.

    نصرت رحمانی گفت : از دم در؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم.

    چون بیش از سی تومن لازم نداشتم؛ بگیر؛این بیست تومن هم بقیه پولت!

    ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود .