سلام
در آغاز قرن چهاردهم میلادی ( قرون وسطی ) کلیسای کاتولیک که به دلیل همراهی و همکاری با پادشاهان و حکام اروپایی قدرتی فراگیر پیدا کرده بود مرکزیت بی بروبرگردی هم در فعالیتهای اقتصادی بدست آورده بود .
پیروی این رویه سردمداران کلیسای کاتولیک جزو توانگر ترین مردمان روزگار خود بودند . پاپ , اسقفها و کاردینالها املاک و دارایی های افسانه ای و پایان ناپذیری به هم زده بودند و هرکدام در بخشی و حوزه ای امپراتوری اقتصادی خودشان را داشتند .
از آنجایی که در هر دوره ای در کنار افراد سود جو و زیاده خواه , همیشه افرادی هم پیدا می شوند که دلسوزتر و به اصل وفادارتر باشند گروهی از اهالی کلیسای کاتولیک ( کشیشان و اسقفها )به مقاومت در برابر این رویه پرداخته و فرقه ای تشکیل دادند که به نام فراتیچلی شهره شد .
پایه ی باورهای فراتیچلی ها بر زندگی با فقر استوار بود . این گروه با اشاره به زندگی مسیح و حواری هایش که همه اش در فقر گذشت , فقر را تنها راه رستگاری انسان می شناختند .
در واقع حق با آنها بود . مسیح در طول زندگی عادی اش نجار فقیری بود و پس از به دست گرفتن هدایت مردم هیچ کاری حتی برای امرار معاش هم نکرد چه رسد به تلاش برای گردآوری ثروت .
با استناد به زندگی مسیح اگر بخواهیم داوری کنیم فراتیچلی ها بسیار به اصل مسیحیت نزدیک تر بودند تا بزرگان کلیسای کاتولیک .
به هر حال فراتیچلی ها مبارزه ی خاصی با واتیکان نداشتند , فقط افکارشان را گسترش می دادند . از آنجایی که ایجاد هر کوه ثروتی به قیمت به وجود آمدن دره های عمیق فقر خواهد بود , ثروت بی حساب کلیسا فقر شدید مردم را به دنبال داشت . پس بسیار عادی و قابل پیش بینی بود که مردم به فراتیچلی ها گرایش نشان بدهند .
کلیسای زر پرست که با افزایش محبوبیت فراتیچلی ها مشروعیت خود را زیر علامت سوال می دید خیلی زود واکنش نشان داد . حتی پاپ سلستین پنجم که فردی سالم و یک مسیحی معتقد بود پس از گذشت زمانی کمتر از یکسال زیر فشار زیاد کانون های قدرت استعفا کرد .
پاپ بعدی جان بیست و دوم بود که خود از گروه سرمایه داران بود . این پاپ به سادگی فتوا داد : ” ترویج فقر و زندگی ساده از مظاهر کفر و الحاد و برگشتن از آرمانهای مسیح است !!!”
پس زمینه فراهم شد . همه ی فراتیچلی ها دستگیر شدند و هر کدام حاضر نشدند باورهایشان را نفی کرده و از فرقه ی فراتیچلی خارج شوند با آتش تطهیر شدند .
پاپ شادمانه برای نگهداری از ثروت خود و هم فکرانش گروه بیشماری را در آتش سوزاند . گروهی که تنها جرمشان ترویج شیوه ی زندگی پیامبر و پیشوایشان بود .
سرنوشت فراتیچلی ها منحصر به فرد نیست . در تمام طول تاریخ هر کس که خواسته بر علیه ظلم و بی عدالتی گروه حاکم ( مذهــبی یا غیر مذهبــی ) کاری انجام دهد بلافاصله تطهیر شده است . یا با آتش , یا با شمشیر , یا با گیوتین و یا با دیگر ابزارهای نظـافت ( همان تطهیر ) . به هر حال اصل تطهیر مهم است , ابزارش اهمیت چندانی ندارد .
منبع : کتاب نام گل سرخ , نوشته ی اومبرتو اکو
سلام
شهرت مردم قزوین در یک امر به خصوص کاملا زبانزد و فراگیر است . از قراین و شواهد هم پیداست که این شهرت چندان دیر پا نیست . چون مثلا عبید زاکانی در قرن هشتم هجری لطیفه های زیادی از قزوینی ها گردآوری کرده که همگی بیانگر این هستند که در آن روزگار قزوینی ها به تند خویی و بداخلاقی شهره بوده اند و نه چیز دیگر .
امروز چشمم به نوشتاری افتاد که سرچشمه ی شهرت امروزی قزوین را پرونده ی قضایی پرسر و صدایی می دانست که متهم ردیف نخستش فردی به نام کاظم قاقی یوده . کاظم کوه کن ها معروف به کاظم قاقی ( قاق نوعی نان قندی خشک است ) گویا باغ آلویی داشته که تله ی بزرگ وی محسوب می شده . گاهی اوقات در این باغ باز می مانده تا کودک بیچاره ای سر برسد و از همه جا بی خبر برای دزدی میوه وارد شود . پس از مقداری میوه دزدی پسر بچه ی بیچاره ی وقتی عزم گریختن می کرده ناگهان با عمو کاظم مهربان روبرو می شده .
کاظم خان هم با توجه با اینکه شاهد جرم بوده با تهدید و ترساندن , کودک را مجبور به سکوت و اطاعت می کرده و به همین ترتیب به گروه بزرگی از کودکان منطقه تجاوز می کند .
هر چه تلاش کردم که زمان این رویداد را حتی به صورت حدودی به دست بیاورم به جایی نرسیدم . اما گمانم این است که دست کم 50 , 60 سالی از آن می گذرد .
به هر روی آقای کاظم قاقی پس از دستگیری به اعدام محکوم شده است . معروف است که در زمان اعدام از نگهبان کنارش خواسته که چشمانش را باز کند تا ببیند کسی از کودکان قربانی آنجا حضور دارد یا نه .
به محض باز شدن چشمانش به مسوول اجرای حکم اعدام می گوید : اِ اِ , محمد یتیم تویی بَبَم ؟ تو را هم که من زده بودم !!!
و بدین سان بود که اسطوره ی ب.چه ب.ازی قزوینی ها شکل گرفت و شهره ی آفاق شد . البته ظاهرن این تنها پرونده در این زمینه نبوده و کسان دیگری هم مانند کاظم خان قاقی در این زمینه به شهرت رسیده اند .
اما این که کلا مردم قزوین به امر ب.چه دوستی شهره شده اند بیشتر جنبه ی شوخی و مزاح دارد و آنگونه که گروهی می گویند : “توهین به قزوینیها” شاید اندکی بی انصافی باشد .
* گویا شبی در برنامه ی 90 عادل فردوسی پور گفت و گوی تلفنی با اصغر مدیرروستا مربی وقت پیکان ( که روزگاری مقیم شهر قزوین بود ) داشته و از اعتراض تماشاچیان به داور مسابقه می پرسد که نام کسی را می برده اند و او کیست ؟! که اصغر مدیر روستا با خنده می گوید او یکی از شخصیتهای معروف شهر قزوین است . گویا تماشاچیان شعار می داده اند : ” کاظم قاقی کجایی ؟ این داور رو … “
سلام
” این که مصدق شبه انتخابات در نظام دیـکتـاتوری پهلوی را خالی از روح دمـوکراتیـک و مشـروطه می دید نشان واقع بینی او بود , اما اصـلاح طلـبی همچون او چگونه می توانست مجلس را منحل کند و همچنان پاس دار مشـروطه باقی بماند ؟ “
این جمله از سرمقاله ی جدیدترین شماره ی نشریه ی شهروند امروز است که سردبیر یعنی رضا خجسته ی رحیمی به بیان نقدهایش به عملکرد دکتر محمد مصدق پرداخته و بررسی کرده است که چگونه اصـلاح طلبـی به کودتـا ختم شد .
با نهایت شرمندگی اندکی از حقوق نویسنده و ناشر را زیر پا می گذارم و اسکن متن سرمقاله را برایتان می گذارم تا بخوانید .
راستش این گذر از قانون کپی رایت حمایت از اصل بزرگ و مهم دوری از بت سازی و نفی کیش شخصیت بود . مصدق شاید یکی از بزرگترین نامهای 100 سال اخیر ما باشد , اما بری از اشتباه و لغزش نبوده و شکستش هم نشان دهنده ایراد در کارش بوده . پس باید از فضای نقد حمایت کرد تا ایرادها روشن شوند .
نشریه ی شهروند امروز را دریابید که واحه ای درمیان کویر است .