سلام
یکی از پر بیننده ترین و البته چالش برانگیز ترین نوشته های پرثوه : ” جنایات شاه اسماعیل و جانشینانش ” بود . ( این نوشته به تشخیص کـــارگروه تعیـین مصــادیق محـتوای مجـرمانه مســـدود شد ) . شوربختانه گروهی از خوانندگان گرامی از ظن خود یار نوشته شده اند و هر کدام بر پایه ی اندیشه و فضای ذهنی خودشان در مود آن داوری کرده و گاه واکنشهای تند و شاید غیر منصفانه ای نشان داده و میدهند .
از آنجایی که ترجیع بند بیشتر مخالفتها ( چه مودبانه و چه بی ادبانه ) نبود آبشخور ( منبع ) مناسب برای این رویدادهاست تصمیم گرفتم فقط چند نمونه از منبعی که احتمالن پذیرفتنی تر از بقیه باشد بیاورم . بر خلاف ادعای مخالفان , آبشخورهای مناسبی در باب تاریخ صفویه در دسترس است . ولی در این میان کتاب ” روضه الصفویه ” نوشته ی میرزا حسن بیگ جنابذی ( گنابادی ) تاریخ نگار رسمی دربار شاه عباس که راه سر سپردگی و ذوب در ولای شاهان صفوی را به تمامی پیموده و جز مدح و ثنای ایشان نگفته شاید کمترین میزان تردید و شبهه در علاقه مندان به شاهان صفوی را ایجاد کند . پس نمونه هایی از خشونتهای شاه اسماعیل و جانشینانش از همین کتاب در اختیارتان گذاشته می شود .
کتاب روضه الصفویه را از اینجا می توانید بگیرید .
برگه ی 141 و 142 :
پس از تسخیر قلعه ی بادکوبه و حصار گلستان شاه فرستاده اش را برای غارت خزانه ی قلعه و دارایی های مردم آن می فرستد و این فرستاده آرامگاههای شاهان گذشته ی ملک را می شکافد و بقایای اجساد آنها را می سوزاند و ساختمانهایشان را ویران می کند :
چون امور تسخیر قلعه به انجام رسید فرمان مطاعه به نفاذ انجامید که : خلفا بیگ به امر حکومت و نقل خزاین و دفاین شیروانشاه به قلعه بشتابد و آنچه از نقد و گوهر و اجناس نفیسه ی دیگر به تصرف اورد نقل موکب همایون نماید تا بر جنود ظفر ورود قسمت یابد .
خلفا بیگ با اشراف و اعیان باکو به جانب قلعه نهضت نموده ذخایر ودفاین سلاطین شیروان { شروان امروزی در قفقاز } , که در ایام سلطنت به تصرف آورده شده بود , پیشکش و مال امانی نیز به فراخور استطاعت آن جماعت ستانیده , مجموع نقود با اجناس و مخزونات دفاین به موکب گردون اشتباه ارسال فرمود .
آنگاه به تحقیق قبور ملوک آن دیار , که نسبت به حضرت ولایت مرتبت هدایت منزلت شیخ جنید – قدس سره – عداوت ورزیده بودند پرداخته , نبش آن امر فرمود و عظام رمیم ایشان را به آتش انتقام سوخته , مبانی عمارات عالیه ی ایشان را منهدم گردانیده و به باد فنا بر داد .
برگه ی 154 :
دستورات شاه اسماعیل پس از گشودن تبریز :
رووس منابر و وجوه دنانیر , به اسامی ائمه هدی زیب و زینت بخشید و امر اعلی به نفاذ مقرون گردانید که در مساجد و معابد , محراب اهل سنت تغییر داده به شعار شیعه ی امامیه , موذنان در عقب شهادتین کلمه ی اشهد ان علی ولی الله گفته و از پی حی علی الصلوه و حی علی الفلاح جملتین حی علی خیر العمل , محمد و علی خیر البشر را تکرار نمایند و هر کس به شعار اهل سنت عمل نماید تیغ بندان عتبه علیه سرش از تن جدا نموده و خونش بازخواست نداشته باشد .
متعصبان و جاهلانی که قبل از اعلای لوای ولای شاه ولایت , شیعیان و محبان علی ابن ابی طالب را به تعذیب و اهانت معاقب می داشته اند در آتش انتقام , چون خس و خاشاک ! سوخته مانند یهود و مجوس از درجه ی اعتبار ساقط گردانید .
برگه ی 185 :
بازگشت یکی از سرداران از جنگ با یک مدعی به نام رییس محمد کرهی و به اسارت آوردن گروهی از سربازان وی :
… مبارز الدین عبدی بیگ از ابرقو مقضی المرام مراجعت نموده , آن ولایت از تصرف متابعان رییس کرهی متخلص ساخته جمعی کثیر از تبایعه ی وی اسیر و دستگیر کرده از تلثیم ساحت بارگاه شرف ذاتی حاصل فرموده , بدین نیکو خدمتی ملحوظ نظر عاطفت بیکرانه گشته با اشاره ی عالیه , اسیران را به قتل رسانیده ! جسد محمد کرهی و نزدیکان وی در میدان اصفهان به آتش انتقام عبره الناظرین سوخته بر سریر مملکت عراق رایت اقبال آیات به اوج کیوان برافراشت .
برگه ی 462 :
تنبیه خواجه کلان غوریانی که با یکی از دشمنان شاه طرح دوستی ریخته بوده و نسبت به شیعیان دشمنی کرده بوده :
” چون این مقدمات مسموع بارگاه جلال گردید از آنجا که مقتضی عدالت و فرماندهی بود به سبب قتل شیعیان و تفرقه و امتیاز موالی از معادی , فرمان قضا نشان از مصدر غضب به سیاست خواجه کلان صادر گشته , در چهار صوق هرات زنده از دار آویختند و عبره السایرین پوست از بدن سلخ نمودند و از کاه مملو گردانیدند , آنگاه { پیکر او را } بر چوبی تعبیه نموده گرد محلات شهر گردانیدند . { همان چوبی که از باسن فرو نموده از شانه بیرون می آوردند }

سلام
شاه اسماعیل یکم که بنیان گذار سلسله ی صفوی بود در سال 866 هجری خورشیدی در اردبیل به دنیا آمده بود . او فرزند شیخ حیدر بود که حاکم منطقه ی خود بود و اقدام مهم اش حمله به چرکس های قفقازی بود , با آرمان کشور گشایی و در ظاهر به نام جهاد اسلامی با کفار مسیحی .
پس از مرگ پدر که در یک سالگی اسماعیل روی داد او و خانواده اش چند سال در زندان و اسارت بودند و پس از آن به درایت مادرش که مارتا نام داشت به لاهیجان گریخته و نزد حاکم آن دیار ماندند .
نگاره ای از شاه اسماعیل صفوی که بوسیله ی یک هنرمند ناشناس ونیزی کشیده شده است .
در 13 سالگی اسماعیل به همراه تمامی آنهایی که از پدر و برادرش حمایت کرده بودند از لاهیجان خارج شد و پس از چند جنگ پیروزمند , سلسله ی صفویه را بنیان نهاد .
موفقیت های زیاد در دوران نوجوانی و القائات مادر از یک سو و چاپلوسی و کاسه لیسی اطرافیان چاپلوس از سوی دیگر سبب شد که شاه اسماعیل خود را فردی مافوق بشری و آفریده ی ویژه و برتر خداوند بشناسد و چنان تکبر و نخوت پیدا کند که در تاریخ مثالش نباشد .
شاه اسماعیل خود را مورد نظر امامان شیعه می دانست و همه ی پیروزی ها و خوش شانسی هایش را به امداد های غیبی آنان نسبت می داد .
او خود را معصوم و تنها سرشت پاک در میان آفریدگان خداوند می دانست .
به چند نمونه از ادعاهای او در مورد خودش توجه کنید :
“پدرم علی و مادرم فاطمه و من یکی از دوازده امام هستم !!!!”
“من عیس ابن مریم و خضر و اسکندرم !!!”
“من همراه منصور بر سر دار بوده ام , من همراه ابراهیم خلیل در آتش بوده ام , من همراه موسی در تور بوده ام !!”
” من نور محمد و سر علی ام , من گوهر دریای حقیقت و راز اناالحق و حق مطلق ام !!”
” من توفان نوح را در ازل دیده بودم که می آید !!”
” من از ذات مرتضی علی ام , من سلطان غازی ام “
گویا در نامه ای که به شیبک خان ازبک نگاشته ( شاه اسماعیل و شیبک خان ازبک دو فرد مذهبی بسیار متعصب بودند که به دلیل همین تعصبات رو در روی هم ایستادند و نتیجه را هم که می دانید , شیبک خان کشته شد و بوسیله ی درباریان شاه اسماعیل خورده شد !!!! ) گفته است که: ” من مصداق آیه ی شریفه ی : “وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا” سوره ی مریم آیه ی 19 هستم و خداوند 1000 سال قبل در قرآن مرا برگزیده و راستگو نامیده .” در همین نامه ادعا کرده که به او نوید آسمانی آمده که تا پایان جهان بر دنیا حکومت خواهد کرد ( شگفتا که شاه سلطان حسین هم دقیقا همین توهم را پیدا کرده بود ) .
کوتاه سخن آنکه شاه اسماعیل صفوی از این دست توهم ها بسیار داشت . پایان کارش را می دانید ؟
او که ید طولایی در اختراع و اجرای شکنجه های غیر انسانی بر روی مخالفانش داشت در جنگ با سلطان سلیم عثمانی ( جنگ چالدران ) شکست خورد . در آن جنگ برخورد تیر با بدنش به او فهماند که مانند دیگران ضعیف و شکست پذیر است. ناگهان انگار از خواب غفلت برخاست و دانست که انسانی عادی , بدون توانایی و ویژگی به خصوصی است . پس از نجات بوسیله ی دو قزلباش از جان گذشته غرور و نخوت اش به باد رفت و از فرط افسردگی به شراب خواری و عیش و عشرت پرداخت .
شاه اسماعیل ده سال پس از شکست چالدران زنده بود و تمام این ده سال صرف سه چیز شد : میگساری و لواط و عجز و التماس به درگاه سلطان سلیم و سایر همسایگان برای آنکه نیایند و خاک سرزمین صفوی را به توبره نکشند .
شرابخواری مداوم ( که در کاسه ی سر شیبک خان ازبک بود ) و اشتغال بیش از حد به هم جنس بازی باعث شد که اندک اندک اشتهای او به غذا کمتر و کمتر شود , به حدی که بوی غذا باعث حالت تهوع او می شد . ادامه ی این روند به مرگ شاه اسماعیل درسن 37 سالگی منجر شد .
این چنین مرگی انصافا که سزاوار چنین انسان توهم زده ای هم هست . نیست ؟
****
از آنجایی که دوستان خواننده ایراد به جا و واردی مبنی بر نداشتن آبشخور را به نوشته ی بنده بارها و بارها گرفتند همینجا عرض می کنم :
سفرنامه شاردن یک آبشخور خوب است .
کتاب سیاست و اقتصاد عصر صفوی از استاد باستانی پاریزی هم آبشخور مناسبی است .
کتاب نقش قزلباشان در تاریخ ایران نوشته ی آقای امیر حسین خنجی , هم در دسترس است و هم گویا و کامل .
زندگانی شاه عباس اول نگاشته ی نصرالله فلسفی
و کتاب روضه الصفویه که تاریخ نگاشته شده به دست مورخ رسمی دربار صفویه است .
