Warning: Declaration of AVH_Walker_Category_Checklist::walk($elements, $max_depth) should be compatible with Walker::walk($elements, $max_depth, ...$args) in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-content/plugins/extended-categories-widget/4.2/class/avh-ec.widgets.php on line 62

Warning: Declaration of AVH_Walker_CategoryDropdown::walk($elements, $max_depth) should be compatible with Walker::walk($elements, $max_depth, ...$args) in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-content/plugins/extended-categories-widget/4.2/class/avh-ec.core.php on line 876

Warning: Parameter 2 to wp_hide_post_Public::query_posts_join() expected to be a reference, value given in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-includes/class-wp-hook.php on line 324
تبریز « پرثوه

سلام

هیچ می دانستید که انقلاب مشروطه یک شهید آمریکایی هم داشته ؟

هاوارد کانکلین باسکرویل جوان اهل نبراسکا که به عنوان یک آموزگار تاریخ و یک مبلغ مذهبی به ایران آمده بود و در مدرسه ی مموریال تبریز تدریس میکرد , در زمان شدت گرفتن امواج انقلاب بر علیه استبداد محمدعلی شاه جذب حرکت آزادی خواهی مردم ایران شد و در صف رزمنده ها قرار گرفت .

ورود هاوارد به ایران همزمان بود با تخریب مجلس با توپهای محمدعلی شاه ( به قول معروف به توپ بستن مجلس ) . در جریان درگیری های مشروطه خواهان تبریزی با نیروهای دولتی , حسن شریف زاده دوست صمیمی هاوارد کشته می شود و همین امر انگیزه ای می شود تا او به قول خودش تدریس تاریخ مردگان را رها کرده و با تکیه بر آموزشهایی که در دوره ی سربازی در ایالات متحده دیده بوده به دانش آموزان داوطلب آموزش نظامی بدهد .

حضور روحیه بخش او با استقبال گسترده ی مبارزان مواجه می شود . جمله ی معروفی که از هاوارد نقل می شود این است :” تنها تفاوت من با این مردم محل تولد من است که آن هم تفاوت بزرگی نیست . ” هاوارد این جمله را در پاسخ به همسر سفیر آمریکا که از او خواسته بوده دست از مبارزه بردارد تا آسیبی نبیند گفته بود . هاوارد با گفتن این جمله گذرنامه ی آمریکایی را به همسر سفیر تحویل می دهد و از آن پس خود را یک ایرانی می داند .

در روز 30 فروردین 1288 خورشیدی ( 19 اپریل 1909 میلادی ) هاوارد در مقام فرمانده ی یک گروه 150 نفری به جنگ قزاقهای مزدور روسی رفت و با نشستن یک گلوله در قلبش جان شیرین را از دست داد .

این در زمانی بود که مشروطه خواهی حتی برای بسیاری از مردم ایران هیچ معنی و مفهومی نداشت و فقط چند شهر ایران درگیر آن بودند . مرگ او از آن جایی که [ به تعبیر علی اذری مورخ مشروطه ] وی مهمان مردم ایران بود بسیار دردناک و غم انگیز بود به همین خاطر مردم تبریز تشییع جنازه ی باشکوهی برایش ترتیب دادند . در تمام طول مسیر اهالی شهر ایستاده بودند و مشروطه خواهان هم با تفنگهای رو به پایین به پیکر این سرباز دلیر راه آزادی ادای احترام می کردند .

هاوارد باسکرویل در گورستان  ارامنه ی تبریز به خاک سپرده شد تا [ مانند بسیاری چیزهای دیگر ] امروز ایرانیان از بازدید گور او محروم باشند .

سیاسیون آذربایگان تصمیم داشتند که پولی برای مادر او بفرستند که دکتر وایمان (رییس مدرسه ی مموریال تبریز ) جلوی این کار را گرفت . پس فرشی بافتند که نقش چهره ی هاوارد را در دل خود داشت و تلاش کردند که آنرا به همراه تفنگ او برای مادرش بفرستند که گویا هیچ گاه محقق نشد .

هاوارد در هنگام مرگ 24 سال بیشتر نداشت . امروز مجسمه ی او در موزه ی مشروطه ی تبریز نصب شده و پیکرش در جایی است که فقط ارامنه اجازه ی ورود به آن را دارند .

فرشی که با تصویر هاوارد بافته شد و قرار بود که برای مادرش فرستاده شود و مشخص نیست فرستاده شد یا نه .

فرشی که با تصویر هاوارد بافته شد و قرار بود که برای مادرش فرستاده شود و مشخص نیست فرستاده شد یا نه .

سلام

در خبرها آمده بود که در جریان بازی دو تیم ملوان بندر انزلی و شهرداری تبریز تماشاچیان تبریزی برای پایین آوردن روحیه ی انزلی چی ها و پیروزی بر آنها , به زنده یاد سیروس قایقران بد و بیراه گفته اند ( گویا میرزا کوچک خان را هم بی نصیب نگذاشته اند )!!! برای من مهم نیست که حمید درخشان ( مربی شهرداری تبریز ) توپ را در زمین تراکتور انداخته و گفته :” که کار تراکتوری ها بود برای آنکه ما را خراب کنند .”

sirus

مهم آن است که گروهی برای رسیدن به یک هدف رسما کم ارزش , یا پیروزی شهرداری بر ملوان و یا خراب کردن شهرداری و تماشاچی هایش اقدام به فحاشی به کسی می کنند که 13 سال قبل دستش از دنیا کوتاه شده و تنها نقطه ضعفش این است که مورد احترام همه است . انسانی بسیار سالم و موقر بوده , دلال بازیکن نبوده و باندبازی و جار و جنجال تبلیغاتی نداشته , به لیدرهای تیمش پول نمی داده که به حریف و داور ناسزا بگویند و به خودش هم لقبهای آنچنانی مانند امپراطور و ژنرال و غیره بدهند .

کاملا روشن بوده که هر فوتبال دوستی بویژه اگر اهل گیلان و انزلی هم باشد با شنیدن فحش به سیروس قایقران برافروخته و خشمگین می شود . پس می توان از همین اسلحه برای تخریب روحیه ی ملوانی ها استفاده کرد .  

آیا هدف هر وسیله ای را توجیه می کند ؟ آیا باید به هر پلیدی و پلشتی تن در داد ؟ آیا باید پوست کلفت بود و در هیچ شرایطی حقارت را حس نکرد ؟

در این میانه آن چیزی که از بی فرهنگی تماشاچیان فوتبالی بیشتر جلب توجه می کند مدیران تیم شهرداری یا تراکتورسازی ( و یا هردو تیم ) هستند . امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که هر چه که روی سکوها گفته شود سرنخش در دست مدیران باشگاه است . چون لیدرها از آنها پول می گیرند .

این آقایان به چه صورت خودشان را توجیه می کنند که برای یک 3 امتیاز ناقابل تن به چنین خفتی بدهند ؟

من که هرچه فکر کردم به جایی نرسیدم . شما ببینید چیزی دست گیرتان می شود ؟