Warning: Declaration of AVH_Walker_Category_Checklist::walk($elements, $max_depth) should be compatible with Walker::walk($elements, $max_depth, ...$args) in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-content/plugins/extended-categories-widget/4.2/class/avh-ec.widgets.php on line 62

Warning: Declaration of AVH_Walker_CategoryDropdown::walk($elements, $max_depth) should be compatible with Walker::walk($elements, $max_depth, ...$args) in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-content/plugins/extended-categories-widget/4.2/class/avh-ec.core.php on line 876

Warning: Parameter 2 to wp_hide_post_Public::query_posts_join() expected to be a reference, value given in /home/vehcom/domains/parsaveh.com/public_html/wp-includes/class-wp-hook.php on line 324
ژانویه « 2011 « پرثوه

سلام

پیکره ی تجاوز به پروسفونه اثر بی همانند برنینی ایتالیایی که در سالهای ۱۶۲۱ تا ۱۶۲۲ ساخته شده است

پیکره ی تجاوز به پروسفونه اثر بی همانند برنینی ایتالیایی که در سالهای ۱۶۲۱ تا ۱۶۲۲ ساخته شده است

به عکس زیر خوب نگاه کنید :

این یک عکس تحریک آمیز یا غیر اخلاقی نیست . بلکه بخشی از یک پیکره ی مرمری است ساخته ی یک هنرمند ایتالیایی به نام برنینی به نام ” تجاوز به پروسفونه ” . خواهش می کنم فراموش نکنید این دست که ران دخترک را با فشار گرفته بخشی از یک قطعه سنگ مرمر بزرگ است . این همه ظرافت و این همه زیبایی و این همه واقعیت بر یک تکه سنگ تراشیده شده اند .

این یک عکس تحریک آمیز یا غیر اخلاقی نیست . بلکه بخشی از یک پیکره ی مرمری است ساخته ی یک هنرمند ایتالیایی به نام برنینی به نام ” تجاوز به پروسفونه ” . خواهش می کنم فراموش نکنید این دست که ران دخترک را با فشار گرفته بخشی از یک قطعه سنگ مرمر بزرگ است . این همه ظرافت و این همه زیبایی و این همه واقعیت بر یک تکه سنگ تراشیده شده اند .

داستان پروسفونه از اساطیر یونان آمده :

خدایگان ( الاهه ) زمین به نام دمتر که زنی بی اندازه زیبارو و دوست داشتنی بود و آسایش و آب و خوراک مردم زمین از او بود , به همسری زئوس ( خدای خدایان ) در آمد و از او باردار شد و دختری زایید به نام پروسفونه (  prosepina ) . این دختر هم مانند مادرش بی اندازه زیبا و دلنشین بود .

روزی هادس , برادر زئوس که خدایگان سرزمین مردگان ( در زیر زمین ) بود برای هواخوری به بالا و روی زمین آمد و در زمان سرکشی به این سو و آن سو از دور چشمش به پروسفونه افتاد و یک دل نه صد دل , دلبسته ی او شد ( گزارشهای موثق حاکی از دخالت عوامل سرویس جاسوسی آفرودیت حسود یعنی خدایگان زیبایی هستند که کسی را به زیبایی خودش نمی توانست روی زمین ببیند ) . زود نزد زئوس رفت برای خواستگاری پروسفونه . زئوس مخالفتی با ازدواج برادرش و دختر زیبایش نداشت** اما می دانست که دمتر بدون دخترش زندگی نخواهد کرد . پس به برادرش پیش نهاد داد که دخترک را بدزدد . هادس هم که از سرزمین مردگان آمده بود و همه ی غرایزش در بالاترین درجه ی فشار بودند خون جلوی چشمانش را گرفته بود , دخترک بی گناه را دزدید و به زیر زمین برد . دمتر پریشان و آشفته حال هرچه گشت کمتر یافت و زمانی که ناامید شد به گیاهان دستور داد دیگر نرویند و خشکسالی و قحطی و سرما زمین را فرا گرفت . تا اینجا خدایان ککشان هم نمی گزید . از روزی که دیگر مردم گرسنه و ناتوان چیزی نداشتند که برای خدایان قربانی کنند , ایشان را ترس از دست دادن جایگاه خدایگانی فرا گرفت و از دمتر خواهش کردند که دست از ناله و نفرین بردارد .

اشکهای دخترک را ببینید

اشکهای دخترک را ببینید

دمتر دخترش را خواست و خدایان وقتی زور را پر زور دیدند اجازه دادند که پروسفونه از دنیای مردگان باز گردد , با این شرط که در آنجا چیزی از غذای مردگان نخورده باشد . زئوس پیک فرستاد به دنبال دخترک . هادس زیرک به پروسفونه گفت : “من تو را خیلی دوست دارم . اگر رفتنت به نزد مادرت تو را شادمان می سازد  برو .” و دانه ی اناری در دهان دخترک گذاشت که از شادمانی اشک در چشمانش جمع شده بود .

به کف و انگشتان پا و موهای آشفته ی دخترک دقت کنید

به کف و انگشتان پا و موهای آشفته ی دخترک دقت کنید

بازگشت پروسفونه به روی زمین با فرجام خواهی هادس و رو شدن سند خورده شدن دانه ی انار همراه شد . اما از آنجایی که زور دمتر هم زیاد بود و ممکن بود با ایجاد قحطی باز هم کاسه و کوزه ی خدایگان ها را به هم بریزد قرار شد 6 ماه از سال پروسفونه منزل مادری باشد و 6 ماه پیش هادس , سر خانه و زندگی خودش و از همین روست که در دنیا 6 ماه از سال بهار و تابستان است , یعنی دمتر از بودن دخترش در کنار خود شادمان است و 6 ماه هم پاییز و زمستان , یعنی دمتر غمگین است و در حال انتقام گرفتن .

نمای پشتی پیکره , از هر سویی که نگاه کنید یکی از سرهای سربر به شما نگاه می کند

نمای پشتی پیکره , از هر سویی که نگاه کنید یکی از سرهای سربر به شما نگاه می کند

حالا این داستان دلکش را با این تصاویر زیبا کنار هم بگذارید . این پیکره نشان دهنده ی زمان دزدیده شدن پروسفونه است .

سربر سگ سه سری که صاحبش هادس بود و کارش نگهبانی از در ورودی سرزمین مرده ها بود , برای جلوگیری از فرار مرده ها

سربر سگ سه سری که صاحبش هادس بود و کارش نگهبانی از در ورودی سرزمین مرده ها بود , برای جلوگیری از فرار مرده ها

**

لطفا امروزی با قضیه برخورد نکنید . این داستان در ناکجا آباد و درون اساطیر یونان اتفاق افتاده است , بنابراین ازدواج عمو و برادر زاده ایرادی نداشته است .

آبشخور ( منبع ) :

آشنایی با این اثر هنری در یک وبلاگ بسیار وزین برای من میسر شد , وبلاگ کینگ فوسکا

سلام

در دوران شاه سلطان حسین صفوی قلمروی پادشاهی صفویان گسترده و سرزمینشان بدون تهدید خارجی و بسیار ثروتمند و آباد بود . اما  زیاد شدن عمر سلطنت و ورود بیش از حد روحانیون به حکومت و عیاشی و بی خیالی ذاتی شاه سلطان حسین و مشاوره ای که علامه محمد باقر مجلسی به او داده بود باعث شده بود که شیرازه ی امور از هم بپاشد و کار ملک و مملکت به پریشانی و آشفتگی برسد . ( علامه محمد باقر مجلسی به شاه سلطان حسین اعلام کرده بود که براساس قراین و شواهد و بر اساس کتابهای حدیث , قطعا پایان حکومت او به قیام حضرت قایم متصل خواهد بود و شاه سلطان حسین هم با خیال کاملا آسوده کار اداره ی کشور را از دست نهاده و به حرمسرایش خزیده بود . )

بساط عیش شاه سلیمان صفوی با انبوهی از پسران نوجوان و خواجگان درباری

نهایتن به دلیل سستی و کاهلی بیش از اندازه ی حکومت مرکزی کار در ایالات و ولایات بی حساب و کتاب و پریشان بود و عمال و کارکنان دولت به هر روی که می خواستند مردم را آزار و اذیت می کردند و جیبشان را می انباشتند .

گرگین خان گرجی از این گروه حکام بود که در افغانستان کار زجر و آزار مردم را از حد گذراند و وقتی که خبر دار شد که افاغنه از او به اصفهان شکایت برده اند از فرط خشم دست به کار غیر معقولی زد . رییس قبیله ی غلجایی را که پیرمرد محترمی بود دستور داد دستگیر کردند و در میدان شهر او را خوابانده و به طور گروهی به وی تجاوز کردند و سپس شلاقش زدند .

 

این رفتارهای دیوانه وار به قتل گرگین خان و شورش افغانها منجر شد که تا محاصره ی اصفهان پیش رفتند و هیچ کس هم نبود که جلویشان را بگیرد . یعنی هربار که آنها هم می خواستند بازگردند درباریان و اطرافیان شاه برایشان پیغام می فرستادند که بیایید , ما از شما حمایت می کنیم تا انتقامتان را بگیرید .

تلاش فتح علی خان قاجار که به اصفهان رفته بود با دسیسه های بی پایان درباریان خاین و فاسد به سرانجام نرسید و او که نابودی حکومت صفوی را نزدیک می دید طهماسب میرزای شاهزاده را برداشت و به گرگان بازگشت .

پس از رفتن او سلطان حسین که سرانجام پس از چند ماه محاصره ی اصفهان خطر را احساس کرده بود دستور داد شاهزاده ای به نام نصرالله میرزا را به سمت سپهسالاری بنشانند و باقی مانده ی سپاه را به او بسپارند تا به جنگ افاغنه برود .

نصرالله میرزا که جوان غیرت مندی بود شور و هیجانی در سپاه ایجاد کرد و از دروازه اصفهان خارج شد و به جنگ افغانها رفت . رویارویی با مشتی افغان ایلیاتی و روستایی خود به خود کار آسانی بود . چند ماه محاصره ی اصفهان و تیره روزی و تنگدستی و نبود خوراک برای مردم هم مزید بر علت بود تا سپاهیان از پیدا شدن سپهسالاری غیور شادمان شده و مشتاقانه به جنگ دشمن بروند .

آغاز کار بسیار عالی بود . پیروزی در دسترس بود و نزدیک . پیکر افغانهای کشته شده چون برگ خزان یکی پس از دیگری بر روی زمین می افتاد و سربازان صفوی شادمان و با سربلندی , سرهای بریده شده ی افغانهای کشته شده را می آوردند و پیش پای نصرالله میرزا می انداختند تا تحسین بشنوند و شاید هم سکه ای بگیرند .

شیخ الاسلام دربار که برای خوش یمنی و دعای خیر همراه سپاه آمده بود برای آنکه نقشی در این پیروزی داشته باشد به سربازان ایراد گرفت که : ” سرهای بریده که در دست دارید ای ملعون های نجس بی تمییز ,  از خود دور نگهدارید که جامه های شما را ملوث می نماید “** به زبان ساده تر شیخ الاسلام به سبب آنکه خون اهل سنت را نجس می دانسته به سربازان تشر می زند که سرها را از خودتان دور نگهدارید که لباستان نجس نشود .

نصرالله میرزای سپهسالار در پاسخ به ایراد نا به هنگام و نابجای شیخ الاسلام می گوید : ” امروز روزی است که کسانی که جان خود را در معرض تلف می بینند و از روی اخلاص با دشمنان محاربه می نمایند , با ایشان باید به تحسین و آفرین گفتن و نوید دادن و تملق و شیرین زبانی , رفتار نمود , در چنین هنگامه چرا به عبث لشگر جان نثار ما را مکدر می کنند و ایشان را می رنجانند ؟ در این مقام وجود ملا باشی دیگر ضرورتی ندارد “**

شیخ الاسلام که عادت نداشت کسی از فتاوی اش سرپیچی کند خشمگین و غران به دربار باز می گردد و درباریان و مسوولین را گرد کرده و ایشان را تحریک می کند که :”  این شاهزاده بسیار نادرست و ناپاک و بد قریحه است . اگر تسلط یابد و زمام سلطنت را در دست گیرد همه ی ما را تلف خواهد نمود

درباریان که چشم به راه چنین بهانه ای بودند به اتفاق آرا نصرالله میرزا را از سپهسالاری برکنار می کنند و دستور بازگشت سپاه را می دهند .

اعتراض سلطان حسین این پاسخ درباریان را به دنبال می آورد : ” تو زنان بسیار داری و هرکدام جداگانه مغز خری به خورد تو داده اند و اکنون خرف شده ای . ما رجال کاردان دولت ایرانیم و هر چه که صلاح بدانیم انجام می دهیم “**

( لحن گفت و گوی درباریان با شاهشان بسیار چشمگیر است .)

خبر این رویداد که به شاهزاده نصرالله میرزا می رسد از شدت خشم و درماندگی چنان سرش را به سنگ می کوبد که جمجمه ی وی می شکند و همانجا می میرد . ( یک غیرتمند در میان صدها بی غیرت چاره ای جز خودکشی ندارد )

سرانجام کار را هم که میدانید , شاهی که در برابر تندی درباریانش گریه کنان به اندرونی و حرمسرا می رفته به استقبال نوجوان ایلیاتی افغان می رود و تاجش را مقابل پای او به زمین می گذارد و باقی ماجرا .

** منبع :

کتاب رستم التواریخ نوشته ی هاشم رستم الحکما .

سلام

همواره این دیدگاه در میان ما بوده که ختنه مهم ترین جدا کننده ی ما مسلمانان از نا مسلمانان است و آنرا یکی از دستورات منحصر به فرد اسلام می دانسته ایم . ولی این اندیشه ای درست نیست و آیین ختنه کردن دختران و پسران ریشه ای بس کهن در تاریخ انسان دارد .

دیرین ترین نشانه ها از ختنه در مصر باستان دیده می شود . جایی که در بیش از 6 هزار سال پیش هر کس که می خواست دیندار باشد و بنده ی خدایان آن روزگار , باید مانند کاهنان ختنه می شد . با توجه به برهنه زندگی کردن مردم در آن روزگار , بریدن پوست اندام تناسلی می توانست یک نشانه ی خوب باشد برای جدا کردن دینداران از بی دینان و یا پیروان دیگر دینها . در برخی موارد هم خشکه مقدس ها و متعصبان کلا خودشان را سترون ( عقیم ) می کرده اند تا ثابت کنند تا چه مایه ارادت دارند . سنگ نگاره هایی با همین دیرینه ثابت کننده ی این ادعای باستان شناسان هستند .

Cir-cumcision

برگزاری آیین ختنه در سنگ نگاره ای از مصر باستان . از بزرگسال بودن قربانیان!! می توان حدس زد که آنان تازه به جمع مومنان پیوسته اند

گویا بر اساس نوشته های تورات ابراهیم پیامبر پس از زندگی در مصر زمانی که به کنعان , یعنی سرزمین مادری بازگشت در سن ۹۹ سالگی خودش و کلیه ی فرزندانش را ختنه کرد تا نشانه ای باشد از بندگی خداوند . به پیروی از کنعانیان سایر اقوام کناره ی شرقی دریای مدیترانه هم این کار را به سنتهایشان افزودند .

پس از پیامبر شدن موسی او هم این رویه را اجرا کرد و با ختنه کردن خود پیروانش را به انجامش تشویق کرد و به این روی بود که ختنه یکی از سنتهای اصلی در آیین یهود شد . پس از آن این سنت به اسلام رسید و با توجه به بی اعتنایی مسیحیت به این رسم , امروزه از این نظر دنیای مسیحیت در برابر دنیای اسلام و یهودیت قرار دارد . بماند که بسیاری از کشورهای سنتی و آغازی ( بدوی ) آفریقا هم به پیروی از همان سنتهای باستانی مصری در میان ختنه کنندگان هستند .

سنگ نگاره ای به موضوع ختنه ی کودکان

سنگ نگاره ای به موضوع ختنه ی کودکان

و اما ریشه ی پیدایش ختنه :

همان گونه که می دانیم پرستش خدایان گوناگون در دنیای باستان رواج داشته و هر قوم و ملتی خدای خودش را داشته , با ویژگیهای منحصر به فرد .

اما بسیاری از این خدایان در یک ویژگی با هم شریک بوده اند , آنها منشا زایش بوده اند و نشانه ی اصلی همه ی این خدایان هم ابزار زایش , یعنی اندام تناسلی بوده است . همانطور که اوزیریس خدایگان ( الاهه ) مصری , نشانه و شناسه اس همین بخش بدن بود .**

با همین منطق آلت مردانه به عضوی مینوی ( مقدس ) تبدیل می شود و پیروان این ادیان به ستایش و پرستش آن سرگرم می شوند .

بعدها این اندام چنان تقدسی پیدا می کند که بریدن پوست سر آن به عنوان یک از خود گذشتگی بسیار بزرگ و مهم ترین قربانی فرد برای خدایان مطرح می شود . درست است که امروزه برای این کار دلایل و توجیهات بهداشتی مطرح می شود , اما نباید از این نکته غافل شد که آغاز این رویداد  با همان منطقی بوده که عرض شد .

سنگ نگاره ی دیگری از مصر باستان با موضوع کارگاه نجاری , نکته ی جالب توجه برای ما ختنه شده بودن نجار است

سنگ نگاره ی دیگری از مصر باستان با موضوع کارگاه نجاری , نکته ی جالب توجه برای ما ختنه شده بودن نجار است

چه امروزه پس از گذشت چند هزار سال هنوز هم بسیاری از قومیت هایی که به ختنه دست می یازند به ابتدایی ترین اصول بهداشتی و پاکیزگی فردی بی اعتنا هستند  . چرا فقط باید این یک مورد بهداشتی را تا این حد جدی بگیرند ؟

در واقع توجیه بهداشتی , امروز که دیگر قربانی های انسانی و جانوری برای خدایان چندان مفهوم و پذیرشی ندارند مطرح می شود , وگرنه در گذشته که مردم برای خدایانشان فرزندانشان را قربانی می کرده اند بریدن پوست اضافه ی سر اندام تناسلی چیزی دور از ذهن و درک نکردنی نبوده است  .

—————————————–==================—————————————

** اوزیریس یکی از خدایان باستانی مصر بوده که با خواهرش ایزیس ازدواج کرده و دارای فرزندی به نام هوروس می شود . برادر اوزیریس به نام ست که گویا دوست دار ایزیس بوده از سر حسادت اوزیریس را کشته و به 14 قطعه تقسیم می کند و هر بخش را در گوشه ای از خاک مصر خاک می کند , مگر اندام تناسلی اش را که به دریا می اندازد . هوروس به خونخواهی پدر بر می خیزد و پس از شکست عمویش تکه های بدن پدر را سر هم می کند و او را از نو می سازد و زنده می کند .اما دریغ از آن یک قسمت که به دریا انداخته شده بود . آن بخش هرگز پیدا نشد و شاید به همان علت اوزیریس به دنیای مردگان رفته و شاه آنجا شد .